Part 1

4.3K 565 85
                                    

این چندشاتی ترجمه شده‌ست؛ لینک زبان اصلی ©https://archiveofourown

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

این چندشاتی ترجمه شده‌ست؛ لینک زبان اصلی ©
https://archiveofourown.org/works/16909515

***

کمپینگ، و هر چیزی شبیه به اون هیچوقت جز برنامه‌ی جونگکوک و دوست‌هاش نبود. از وقتی تو دبیرستان با هم دوست شدن، تا به حال کمپینگ نرفته بودن. در واقع تو دید جونگکوک، کمپینگ یه کار خارجی و فقط مختص فیلم‌های آمریکایی بود. البته که میدونست عقیده‌ش خیلی هم درست نیست، ولی تا به حال راضی به کمپینگ رفتن نشده بود.

دقیقا تابستونی که سوکجین کالجش رو تموم کرده بود، جیمین پیشنهادش رو داد. همیشه اوقات خوشی توی فصل تابستون داشتن ولی بعد از فارغ‌التحصیلی سوکجین یه جورایی... تلخ و شیرین بود.
بعد از تموم کردن درسش تو دانشگاه شهرشون، جایی که همه‌شون مشغول به تحصیل بودن، سوکجین برای دوره‌ی انترنی، قرار بود باقیِ سال رو به سئول بره. جونگکوک هیچوقت نمیتونست با جدایی کنار بیاد ولی غم و ناراحتی‌هاشو توی خودش میریخت و بروز نمیداد. برای سوکجین خوشحال بود. اون فقط... نمیخواست چیزی تغییر کنه، دوست نداشت سوکجین ترکشون کنه.

«به نظرم باید بریم کمپینگ.» جیمین پیشنهاد داد. اواسط ماه آگوست بود و همگی توی گاراژ نامجون لم داده و چند هفته‌ی باقی مونده از تابستونشون رو به بطالت میگذروندن.
جونگکوک که داشت با گوشیش بازی میکرد، نگاهش رو از روی اسکرین بالا آورد و به جیمین داد.

«کمپینگ؟» هوسوک پرسید، برگشت تا از بالای شونه‌ش جیمین رو ببینه. همراه تهیونگ روی فرش دراز کشیده بود و برنامه‌ی موزیکال در حال پخش رو تماشا میکرد. «کجا؟»
«تو جنگل.» جیمین طوری گفت که انگار جوابش خیلی واضحه. «به نظرت ایده‌ی خوبی نیست؟»
«اصلا چرا باید بریم کمپینگ؟» هوسوک دوباره پرسید.

«چون تابستونه.» جیمین با همون لحن قبلیش گفت. «آخرین تابستونیه که همه اینجوری کنار همیم. میتونیم بریم کمپیک برا‌ی... نمیدونم، یک هفته؟ مطمئنم همچین تجربه‌ای ما رو از قبل به هم نزدیک‌تر میکنه.»
جیمین افسار کلام رو به دست خودش گرفته بود.

همه میدونستن این آخرین تابستونشونه؛ چون بعد از دوره‌ی انترنی سوکجین، بحث کار وسط میومد، و وقتی سر کار بری، دیگه تعطیلات چند ماهه نداری، نهایتا دو هفته... تازه اگه خوش شانس باشی!
بزرگ شدن به مرور اکیپشون رو از هم جدا میکرد و به نظر هیچکدومشون براش آماده نبودن.

Six Feet Under The Stars [Kookv]Where stories live. Discover now