Stay

96 25 8
                                    

آهنگو حتما همزمان با خوندن وانشات گوش کنید. میخوام مطمئن بشم گریه میکنید.😎
اگر خواستید ترجمه یا آهنگو داشته باشید کامنت بذارید.

______________________________

کف زمین نشسته بود و سرمای قلبش باعث میشد 
تنش بلرزه وگرنه زمین که همیشه براش گرمترین جا بود، 
زمین جای بهتری بود وقتی که میتونست کنارش بخنده یا با خیال راحت باهاش قهر کنه در حالی که مطمئنه این قهر فقط یک 
جدایی دو ساعتس چون خودش و کسی که عاشقش بود دوام 
نمیاوردن.

اگر فن هاش با این وضعیت میدیدنش مطمئنا زمزمه هاشونو 
میشنید که دقیقا مثل شخصیت های فیکهای تخلیشون شده.

عاجزانه دوست داشت که این اتفاق بیوفته چون پایان اون داستان های غیرواقعی مشخص بود همیشه دو کارکتر اصلی در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی میکردن.

درست مثل پایان انیمیشن های دیزنی که سالها بود نیم نگاهم 
بهشون ننداخته بود چون سالهای زیادی بود که زندگی رو و البته دروغ های قشنگ و رنگی‌ای که به عنوان دنیای شیرین بچگونه به خوردش میدن درک کرده بود.

خیلی وقت بود که دروغها رو تشخیص میداد اما اوایل سعی 
داشت باهاشون مقابله کنه مثل یک جنگجوی واقعی برای پایه 
گذاری راستگویی..!

حالا وقتش بود!

روی زمین خزید و دستشو زیر سرش گذاشت.
لبخندش هر لحظه عاشقانه تر و زیباتر میشد، لبخندی درخشان 
، اتفاقی که در کنار لوهان میوفتاد.
دست آزادشو بلند کرد و در فاصلهی مشخصی از زمین نگهش 
داشت.
یک جسم بود؟ یا یک شیشه؟
اما رو به روی سهون چیزی جز مخلوطی از هوا حضور 
نداشت .
مخلوطی از هوا! نه اون هوا نبود ، اون برای سهون لوهانش 
بود.
جسمی که دقیقا رو به روش روی ساعدش دراز کشیده بود و با 
چشمهای بی مثال و خوشحالش باعث میشد اون لبخند درخشان 
سهون پر نورتر از همیشه بشه.
" حس کردم ..موهام سفید شد."

به نوازش های آرومش ادامه میداد.

" آخه ..میدونی!...من عاشق فبریم...چون 
تو عاشقشی...شاید چون همو میبینیم."

درخشندگی لبخندش یکدفعه سیاه و کدر شد، شفافیتشو از دست 
داد و با لرزش چونش به تلی از خاکستر تبدیل شد.
" منتظرت ..بودم..سرزنشم نکن لوهان!...تو همیشه با کارات 
اشکه منو درمیاری...تو از..اینکار ..لذت میبری..اینو میدونم."

دستشو از روی سر لوهانش برداشت و اشکهاشو پاک کرد. نمیخواست با یک پلک زدن طولانی لوهانش از دست بره.
تک خنده‌ی متعجبی زد و چشمهاش درشت شد.
" انکارش میکنی؟...تو واقعا پررویی لو کوچولو...به هیونگام 
میگم که دوباره اشکمو درآوردی."

[HunHan's Life]Where stories live. Discover now