The First Snow Challenge

24 4 0
                                    

نزدیک کریسمس بود و خیلی وقت بود که میخواست با سهون صحبت کنه اما فرصتی پیش نیومده و موضوعی حتی برای شروع صحبتاش نداشت.

موضوع این بود که خیلی یکدفعه ای همه چیز بینشون سرد شد؛ همه چیز از بین رفت و حس پوچی به دو تاشون غلبه کرد.

لوهان خودشو مسئول این سردی میدونست چون روزی که قبول کردن وارد رابطه بشن لوهان مسئولیت رابطه‌ی عاطفی بینشونو به عهده گرفت چون قبول داشت که بزرگتره و میتونه بهتر از پس این مسئولیت بربیاد ولی هر چقدر بیشتر میگذشت و سهون پخته تر میشد لوهان میخواست که به بهونه های مختلف از زیر بار این مسئولیت شونه خالی کنه ولی سهون همچنان بهش ایمان داشت.

میدونست که نباید اینطوری بزاره که بمونه ولی حتی نمیدونست با زندگی خودش باید چیکار کنه و همین یک موضوع روی تمام بعد های زندگیش ناخودآگاه تاثیر گذاشته بود.

نمیدونست چطور باید به سهون بفهمونه که واقعا دوستش داره و دلش میخواد که کنارش باشه.

حتی نمیدونست چطور باید آرزوی موفقیت براش کنه تا سربازیشو شروع کنه.

خیلی دلش میخواست الان در کنارش باشه تا بتونه خیلی خوب بدرقش کنه. در آغوشش بگیره و حمایتش کنه.

وقتی خبر سربازیش رو دید انقدر شوکه شد که نمیدونست چی بگه یا چیکار کنه. ساعت ها به دیوار رو به روش خیره شده بود و به این فکر میکرد باید چی بگه. از قبل میدونست سهون باید امسال به سربازی بره ولی هرچقدر به لحظه‌ی رفتنش نزدیک تر میشدن لوهان شوکه تر و عصبی تر میشد.

انقدر به مدت زمان سربازی و مدت زمانی که قادر نبود با سهون ارتباط داشته باشه و به زمانی که باید تنها باشه و باهاش حرف نزنه فکر کرده بود که کم کم این اتفاق قبل از اینکه بیوفته با حرکاتش و تاثیر ناخودآگاهش انجام شده بود.

با دیدن پستی که سهون توی اینستاگرام گذاشته بود لبخندی روی لبش اومد. آهنگ the first snow خاطرات زیادی رو براش زنده میکرد. گذشتش با اکسو براش شیرین بود با تمام سختی هاش.
چن، بکهیون، شیومین، چانیول و حتی لی این چالشی که سهون شروع کنندش بود رو انجام داده بودن.

فکری به سرش زد، حالا که نمیدونست چطور باید با اون پسر شروع به صحبت کنه وقتش بود کاری کنه که تمام دنیا بفهمن اون میخواد با سهون حرف بزنه.

با اینکه این افکارش بچگانه بود اما دلش میخواست که انجامش بده.

با لباس های کمی که پوشیده بود وارد فضای بیرون شد و حتی سرمای هوا رو از ذوق و هیجان نمیتونست حس کنه.

گوشیشو جای مناسبی قرار داد و کمی صبر کرد تا رقص اون آهنگ رو به یاد بیاره‐چون حقیقتا خیلی سال بود ازش میگذشت‐ و اولین بار که چالشو ضبط کرد تقریبا از نظرش افتضاح بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 04 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

[HunHan's Life]Where stories live. Discover now