Goofs

76 23 12
                                    

اینم از وانشات کیوتی که قولشو داده بودم*-*
بهش توجه کنید تا قهر نکنم..

___________________________

تلفنشو گوشه‌ای از خونه‌ی بزرگش گذاشته بود و کاملا خودشو از دسترس خارج کرده بود.
با ترس و البته استرس زیادی که داشت به تنها جایی که میتونست بهش پناه ببره رفت.

درسته، اون پناهگاه امن و بی نفوذ جایی زیر پتوی بزرگ تختش بود که میتونست در برابر تمام مشکلات دنیای اطرافش ازش محافظت کنه.
پتوی نازنینش گرم، نرم و البته بزرگ بود چیزی که همیشه لوهان می پسندید.

ولی الان توی موقعیتی نبود که بخواد تا ساعتهای متوالی پتوی بزرگ تختشپ تحسین کنه و ازش بعنوان سولمیت زندگیش یاد کنه چون مطمئنا اگر سهون میفهمید میکشتش.

با یادآوری سهون آه از نهادش بلند شد و خودشو بیشتر از قبل زیر پتو پنهان کرد، حتی فکر کردن به سوتی بزرگش میتونست تمام سلول های بدنشو تبدیل به یخمک کنه.

دقیقا یک هفته‌ی قبل موضوع اصلی بحثش با سهون خوددار بودن خودش در برابر اخبار فن ها و شیپراشون بود و بی ملاحظه بودن سهون در برابر تمام این اتفاقات و حالا کسی که نتونسته بود خودشو در برابر یک کاغذی که فن بهش داده بود امضا کنه و اسم هونهان روش نوشته شده بود کنترل کنه خودش بود.

یادش میومد که با دیدن ترکیب اسم خودش و سهون چطور از خود بی خود شده بود و بدون در نظر گرفتن تمام نگاه ها و دوربینایی که مثل همیشه روش زوم هستن با ملایمت و لبخندی که نتونسته بود کنترلش کنه اون نوشته‌ی زیبا رو لمس کرده بود و تا چند ثانیه بدون هیچ فکری بهش خیره شده بود.

چطور اون نوشته انقدر روش تاثیر گذاشته بود که تمام ترسهاشو فراموش کرده بود؟

خانوادش، مردم چین، موقعیت اجتماعیش، شهرت سهون، آبروی سهون، اس ام در برابر سهون، مردم کره در برابر سهون، سهون..سهون ..سهون.

تمام ترسش متعلق به سهون بود که باعث میشد اشک توی چشمهاش جمع بشه و به راحتی بغضی که توی گلوش ایجاد شده بود فرو بریزه.

تمام ترسهاش عنوان بلندی از فیلمنامه هایی بود که بعدا میتونست بعنوان کارگردان بسازتشون و منتشرشون کنه.

با گوشه‌ی پتوی نازنین و تحسین برانگیزش اشکهاشو پاک کرد در این موقعیت احساس میکرد کارکرد این پتو بهتر از خود احمقشه.
هر چقدر بیشتر میگذشت کاری که کرده بود براش بزرگتر و ترسناکتر میشد.

نمیتونست تند شدن ضربان قلبشو از ترس کنترل کنه و جرئتشو نداشت سری به فضای مجازی بزنه تا ببینه چه خاکی به سرش شده.

[HunHan's Life]Where stories live. Discover now