3

106 28 6
                                    

د. ا. ن زین:

بعد از برگشتن از حیاط مستقیم رفتم اتاقم خودم پرت کردم رو تخت .

ازم انتظار نداشته باشید بشینم زانوی غم بغل بگیرم به خاطر حرفای یاسر و زندگی گوهم

من عادت کردم، وقتی از 16 سالگی به جای سلام و صبح بخیر خانواده و حرفای محبت آمیز  تحقیر بشی و هر روز ننگ بودنت یادآور ی  بشه  دیگه عادت میکنی.

من زینِ 22 ساله ام و عاشق خودمم و تدی و لری و پاستیلم و حرفای یاسر و تریشا  برام هیچ ارزشی ندارن ؛ هیچ وقت نفهمیدم مشکلشون با من چیه  برای منم مهم نیست.

خانواده من لویی و هری و تدی برمن.   واای حرف از تدی بر شد    خب  تدی  از بچگی با من بوده و من هیچ وقت از اینکه تو 22 سالگی ام هنوز دارمش خجالت نمیکشم.

اون هر شب درد و دل های من و گوش داده و شاهد گریه های بی‌صدا من بوده  و مسکن خواب اور من بوده و هست.

تدی بر زین😅

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تدی بر زین😅

درحالی که داشتم قربون صدقه خودم و تدی میرفتم
رو تخت برعکس دراز کشیدم و سرمو به زمین چسبوندم  که باعث شد  چند شاخه از موهام بیفته رو چشم.

عملیات جابجایی مو رو شروع کرده بودم که در اتاق زده شد.

بدون جابجایی اجازه ورود دادم و مشغول فرماندهی عملیاتم شدم.

میتونستم چشمای گشاد شده لیام و از اینجا حس کنم، میدونم اون توقع داشت من الان در حال گریه باشم اما چشای خوشگلم  ارزششون بیشتر از حرفای یاسره. (خودشیفته هم خودتونین)

بعد از تذکر های لیام و رفتنش  چشم غره ای بهش بخاطر خراب کردن عملیاتم رفتم و  به سمت کولم حمله ور  شدم.

بعد از این همه تحرک و فشار نیاز به انرژی داشتم پس پاستیل هام درآوردم.

همون طور که یکیشو دهنم گذاشتم مداد دفتر روی میز برداشتم خودم و رو تخت ولو کردم و شروع به نوشتن کردم.

خب خلاصه لیست بدین ترتیب است که نصفش انواع خوراکی‌ ها و پاستیلاست، بعد تدی برم  و چند سی دی فیلم و بازی  و بوم و رنگ و اسپری.

لیست و برداشتم و چون پاستیلم تموم شده بود بعدی رو برداشتم به سمت اتاق لیام حرکت کردم.

---------------------------------

د ا ن لیام:

داشتم قرارداد ها چک میکردم که در زده شد و بلافاصله کله سیاهی نمایان شد.

چشای طلایی درشتش  دور اتاق می‌چرخید و با صدا در حال خوردن بود که رو من ایستاد.

به سمتم حرکت کرد و برگه ای جلوم گذاشت.
ز: سلام  امممم اینم لیستی که گفتی!

ابرویی  بالا انداختم و لیست و چک کردم.

با چشمای درشت نگاهم بین زین که لپاش باد کرده بود در حال جویدن بود و لیست در حرکت بود؛ این  بچه مگه چند سالشه که نصف درخواست هاش خوراکی و بقیش بازی.

ل:زین  مطمئنی راجب چیزهایی که نوشتی....

قبل اینکه بتونم حرفم و کامل کنم زین پرید وسط حرفم و گفت :

ز: ببین میدونم الان فک میکنی با یک بچه طرفی اما نه نیاز های من فقط همین هاست بقیه چیز ها فراهمه و کارمم مربوط به لپتابم و گوشیم که الان میدی مییرم!!!

اخر جملشو سعی کردم تهدید وارانه بگه که روی من تاثیری نداره!!!

ل:خب راجب شغلت من کاری ندارم و خب خواسته هات اگه ایناست اوکی به من مربوط نیست و راجب گوشی و لبتابت، بچه ها چک کردن و راحت میتونی استفاده کنی و الان تو اتاقتن.

راجب دوستاتم بعد ازظهر منتظرشون باش!!

چشای زین درخشید و بلند با ذوق خندید و تشکر کرد و بدون هیچ حرفی به سمت اتاقش پا تند کرد

چشم غره ای به در بسته رفتم و سرمو تاز تاسف تکون دادم  این همه ذوقم دیگه لازم نبود واقعا !!!!!!!!

___________________

های:)

زین شکمو😍

لیام حسودی..... ؟؟

نظر نمیدین؟

ووت نمیدین ؟
من گناه دارم خبببببب

مراقب مهربونیات باش بیب💓

هیلدا 💝

درگوشی های زیامWhere stories live. Discover now