وقتی تو خواب بودی 2

144 29 21
                                    

میشه ووت بدی لطفا گوگولی 💝

زین:

دو روز از وقتی که به زور لیام اومدم عمارتش میگذره و کل این دوروز من به حبس تو اتاقم گذشته بود
اون بهم اعتماد نداره خب معلومه ولی چطوری دلش می میاد  منو با اون کفتار یکی بدونه :(
گوشی و لپتابمم گرفته و مطمئنم لویی در اولین فرصت قبل از اینکه بتونم توضیح بدم خشک خشک به فاکم میده لعنتی من دو روزه جوابشو ندادممممممممم
دلم برای هری میسوزه که الان باید تحملش کنه.

با سروصدا از بیرون از سقف دل کندم و سعی کردم از زیر در بیرونو ببینم   چهارتا پا که چون شبیه هم بود حتما افراد پینن  جلوی در ایستاده بودن و پچ پچ میکردن که یهو در باز شد و سر من به فنااااا رفت و دادم به هوا

ز:عایییی  بمیری لندهور نباید یک دربزنی قبلش ابله شاید من وضعیت خوبی نداشتم  کله نازنینم ترکوندی  حالا من چیکاااااار کنم . سر قشنگم گریه نکن خوب میشی من از طرف این مردک ازت عذر میخوام

از تو اینه نگاهشون کردم که با دهن باز زل زدن بهم
ز:ویی غول بیابونی به جای زل زدن به من برو یخ بیار تا باد نکرده

با صدای من به خودشون اومدن سری فک کنم از تاسف تکون دادن و دو تاشون اومدن دو طرفم و گرفتن بردن سمت در منم مقاومتی نکردم چون کیف میداد رو هوا بودم      بعد از حمل در آسمان توسط اون دو غول تازه متوجه اطراف شدم و خودم و وسط حیاط دیدم
  پین جلوی اون دو نفر (یاسر و تریشا) که رو زمین زانو زده بودن نشسته بود و داشت قهوه میخورد
ما به سمتشون حرکت کردیم و منو پشت اون دوتا نگه داشتن و تو گوشم گفتن هیچ حرفی نزنم  منم با نگاه بهت زده لیام نزدیک بود منفجر شم که با چسب رو دهنم اومد مشکل حل شد....

لیام:

با چسب زدن به دهنش نگاهمو از روش برداشتم اخه اون برآمدگی خیلی بد بوووود و دلیلشو حتما باید متوجه بشم 
با علامت من چشما و دهن یاسر و باز کردن  و بعد از عادت کردن چشاش به نور نگاهش به تریشا افتاد و بلافاصله با نگاه خشمگین منو نگاه کرد خوب من ادعا کرده بودم که زن و بچش ول میکنم و من دختراشو ازاد کردم اما راجب زین و مادرش هنوز تصمیم نگرفتم

ی:پین پدرت مرد متعهدی بود مثل اینکه جانشین خوبی براش نیستی پسر تو تعهد دادی به آزاد کردن خانواده من

با  نگاه سردی که بهش کردم نگاهشو ازم گرفت حرفاش برام اهمیتی ندارن چون خودم به خودم مطمئنم

ل:از انتقادت ممنونم مالک  اما قول من قبل از با خبر شدن از وجود پسرت بود   تو تایید کردی کل خانوادت فقط زن و سه دخترته

نگاهی به زین انداختم که  نفرت آمیز به یاسر نگاه می‌کرد با صدای یاسر به خودم اومدم

ی:اون پسرررررر الان دیگه باید مرده باشه  قبل از رسیدنت داشتم کارش و تموم میکردم اون نجس و مایه ننگ نمیتونه جزو مالیک......

درگوشی های زیامDove le storie prendono vita. Scoprilo ora