*لیوم
'' جان لیام
*میدونستی عاشقتم؟
'' نه!
*اذیت نکن من که هر روز بهت میگم:(
'' اما من عاشقت نیستم
*اها....... ب.. باشه (از کنار لیام بلند میشه میره کنار پنجره)
لیام به کیتن غمگینش نگاه میکنه و لبخند میزنه بلند میشه و اون جسم ظریف دوست داشتنیشو تو بغلش میگیره
"زین؟!
*همم؟
" یادته موقع تولدت بردمت تیمارستان.
* مگه میتونم فراموش کنم دیوونه بازیاتو
" چی گفتم بهت اونجا؟
*.................
" گفتم این تیمارستان میشه خونه من بعد از رفتن تو ...... گفتم زینِ من اگه یک روز نباشی من فرداش اینجام گفتم زین یک روز نفس نکشی قلب منم می ایسته تپش قلب من با دم و بازدم تو هماهنگه نفس نکشی قلب منم نمیزنه گفتم عاشقت نیستم راست گفتم اخه اسم عشق رو احساس من خیلی حقیره من مجنون تو ام تو منی زین نفس بکشی من نفس کشیدم بخندی من خندیدم
گریه کنی قلب من مچاله میشه تو جان جهان منی زین من عاشقت نیستم چون تو جهان زندگی منی
پس نفس لیام نفس بکش تا نفس بکشم
بخند تا بخندم
زندگی کن تا زندگی کنم
بمون تا زنده بمونمهییییی:(
سلام:)
من خیلی جرئت کردم و تصمیم گرفتم این کتاب و اپ کنم راستش من عاشق این زمزمه های عاشقانم و گفتم که یک کتاب مخصوصش بزنم
فک نکنم جز خودم کسی بخونه ولی همین که حال خودمو خوب کنه بسه ❤️اگه دوسش داشتید ووت و کامنت یادتون نره 💓
بای