_part three _

451 54 4
                                    

یه کاغذ رو از دفتر جدا کرد و با خودکار شروع کرد به نوشتن نامه اش

*(سخنی از نویسنده)بچه ها فقط خواستم بهتون ی چیزی رو توضیح بدم
جونگ کوک در داستان برادر کوچک جین و جین برای کارای شرکت به مدت ۶ ماه راهی ژاپن شده
تو این مدت یکبار تهیونگ وقتی جونگ کوک تو هیته اون رو به فاک میده و بعد با هم قرار میزارن که پارنتر سکس هم باشند و کوک موقتا وسایل کمی رو به خونه ی تهیونگ میبره و اونجا زندگی میکنه

*هیت هم دوره ی شهوت امگا عه که یک هفته یا ۵ روز طول میکشه که اونا لازم دارن به هر وسیله ارضا بشن طول هیت از رات آلفا ها طولا نی تره مثلا رات آلفا ها ۲تا۳ روز طول میکشه
و بگم که جونگ کوک از قشر مرفع و پولدار جامعه اس

تهیونگ، من برای مدتی با ید تنها باشم تا تصمیم بگیرم
نتونستم رودر رو ازت خداحافظی کنم
من حال خوبی ندارم
و تو بدترش کردی
من میخوام ی چند وقت ازت دور باشم تا درست تصمیم بگیرم
میدونم برات اهمیت نداره که من هستم یا نیستم
عاشقتم یا فقط پارنترتم
تو خیلی خودخواهی آلفا
من عاشقت بودم
اما تو منو رد کردی
میدونستم که هر شب با هرزه ها سکس داری
اما بازم دوست داشتم
میدونستم من فقط بازیچه ی دستتم اما بازم دوست داشتم
و در آخر میگم عاشقتم
و روزی فکر نمیکردم که بخوام ازت دور باشم
حداقل تو این چند ماه که عاشقت شدم.....
مواظب خودت باش
غذا برات درست کردم تو یخچال نزاشتم میدونم خسته ای حوصله ی گرم کردن نداری
ببخشید اگه بد شد سریع درست کردم
کسی که تو زندگیشی:جونگ کوک

قطره اشکی از چشمش روی برگه چکید با انگشتش پخشش کرد

کاغذ رو روی اپن گذاشت و چمدونش رو به دست گرفت و از خونه زد بیرون

+آقا لطفا سریع تر برید من پرواز دارم

÷چشم

بالاخره اون راننده ی پیر اون رو رسوند به فرودگاه

+خانم من یه بلیط چهار تر با مقصد ژاپن رزرو کردم

/اسمتون؟

+جئون جونگ کوک

/بفرمایید ، منتظر باشید هواپیما ۵ دقیقه دیگه حرکت میکنه

تیکت بلیط رو از اون زن گرفت و روی صندلی نشست

+یعنی تهیونگ اهمیت میده که چرا رفتم؟

کلافه هوفی کشید و سرش رو به عقب پرتاب کرد و نفس عمیقی کشید

€هواپیما با مقصد ژاپن تا چند دقیقه ی دیگر
پرواز می‌کند

به دنبال هواپیما میگشت

بالاخره هواپیما رو پیدا کرد

سوار هواپیما شد ساعت ۱ شب بود و خیلی خسته بود
سرش رو به به پنجره ی هواپیما چسبوند و نفهمید کی خوابش برد

£اقا اقا باید پیاده شید

چمدونش رو از مسئول تحویل گرفت و هوای معتدل ژاپن رو وارد ریه هاش کرد
به راننده آدرس خونه ی جین و خودش که ارثیه ی پدریشون بود رو به راننده داد
درب آسانسور رو باز کرد و چمدونش رو همراهش کشید

و رمز در رو وارد کرد
هرچی نباشه قبلا دو سه باری به اینجا اومده بود و رمز رو یادش بود

درب خونه بیصدا باز شد
به نظر میومد که جین خونه اس چون خونه بوی جین رو میداد(میدونید دیگه آلفا ها و امگاها بوی خاص خودشونو دارن)
چمدونش رو همونجا گذاشت و بی صدا از پله ها بالا رفت

صدا های ضعیفی از آخر طبقه به گوش می‌رسید
هر چی جلوتر میرفت صدا واضح تر میشد
هورمون های سکس رو توی هوا حس کرد

یعنی داداش روشن فکرش هرزه بود
"حرفی از جفت نزده بود"زمزمه کرد
آروم در اتاق رو باز کرد
اتاق تاریک بود

اما میشد واضح دو نفر که رو تخت هستن رو تشخیص داد

=آه..آه..نامی...تند تر

ملافه ی بزرگی رو شون بود و
بدن هاشون مشخص نبود اما
تکون خوردن های مداوم فرد بالایی از روی پتو مشخص بود

+ج..جینا

جین با شنیدن صدای ضعیفی داد کشید و به سرعت با وجود یه نفر توش اون رو کمی به عقب هل داد و روی تخت نشست

×چی شده بیبی؟

صدای بمی رو شنید که برای برادرش نبود


=کی..کی..اونجاعه؟

........
ووت و کامنت پلیززززز

my sense Where stories live. Discover now