part19

492 68 17
                                    


داشت توی آینه به صورت خودش نگاه میکرد،چند روز بود که ماسک صورتش رو نزده بود و درست به پوستش نرسیده بود چون تمام کرم هاش و ماسک هاش تو خونه موندن بود.

لیام؛چرا اینجوری به خودت نگاه میکنی؟

زین؛پوستم داره خراب میشه

با ناراحتی گفت و از جلوی آینه رفت کنار

لیام؛یعنی چی؟

زین؛خب من باید ماسک بزنم کرم بزنم اما ندارم هیچی اینجا!

لیام؛خب من میرم برات میخرم فقط کافیه لب تر کنی دوقطبیه من

چشمای زین برق زد و به لیام خیره شد با لبخند

زین؛واقعاا؟؟؟!!

لیام؛اره چرا کنه نه....من همه کار برات میکنم

خودش رو تو بغل لیام پرت کرد و گونش رو بوسید و چشمای لیام گرد شده بود

لیام؛اگه میدونستم انقدر خوشحالی میشی زودتر میگفتم!

زین؛خب حالا کی میری

بحث رو عوض کرد و لیام خندید

لیام؛خوب بحث رو عوض کردی ها!همین الان میرم

گونه زین رو بوسید و تیشرتش رو در اورد و رفت سمت کمد و عوضش کرد و شلوارش رو هم عوض کرد زین هم تمام مدت بهش خیره شده بود

لیام؛همم...هاتم نه؟

زین چندبار پشت سر هم پلک زد و به خودش اومد و دست به سینه شد

زین؛لیام...برو وگرنه دیگه اصلا نمیذارم بهم دست بزنی

لیام؛شت غلط کردم من میرم....

یه بوس براش فرستاد از اتاق سریع رفت بیرون

زین؛دیوونه

گفت و خندید و خودش رو روی تخت انداخت....
چند دقیقه از رفتن لیام گذشته بود که در اتاق باز شد

بلتا؛سلام زین...من بلتام اومدم با هم حرف بزنیم اگه میشه.

زین؛اوه...اره میشه

زین از حالت خوابیده در اومد و نشست لبه تخت و بلتا رفت کنارش نشست و بهش لبخند زد

بلتا؛ببین زین احتمالا لیام برات راجب اتفاقی که برای هرولد افتاده گفته

زین؛اره گفته میدونم چی شده براش ناراحت شدم

سرش رو انداخت پایین و بلتا دستش رو گذاشت روی شونه زین

بلتا؛ما یعنی منو نایل و هرولد نمی‌خوایم اون اتفاق واسه لیام هم بی افته،یعنی امم...میدونی که وقتی هرولد به خواستش برسه دیگه تو و لویی رو می‌فرسته خونتون و مطمئنم لیام خیلی ناراحت میشه،ما به لیام تذکر دادیم که بهت زیاد وابسته نشه ولی اون گفت که دیگه دیره گفتم شاید تو بتونی کاری کنی

A remedy for a broken heart[L/S][Z/M]Where stories live. Discover now