از آشپزخونه اومدم بیرون و به سمت در رفتم از چشمی بیرون و نگاه کردم
یه دختر جوون پشت در بود
در و باز کردم ، نگاهی بهم کرد و با لبخند سلام کرد
جوابشو دادم و منتظر شدم ببینم چی میگه
یه پاکت از کیفش در آورد و گفت
_فردا تو خونه روبه رویی قراره به مناسبت تموم شدن درسم یه پارتی بگیرم از همسایه ها شنیدم شما تازه اومدید به این خونه خوشحال میشم تشریف بیارید تا اونجا باهم بیشتر آشنا بشیم و کنار هم یه جشن کوچیک بگیریم
لبخندی زدم و پاکت و ازش گرفتم و گفتم
_حتما .. خیلی خوشحال شدیم از دعوتتون بفرمائید داخل یه قهوه براتون بیارم؟
_خیلی دوست دارم بیام ولی الان یکی منتظرمه
و با دست به ماشین پارک شده اشاره کرد
دستم و دراز کردم و گفتم
_پس میبینمت
لبخند زد و دستم و فشار دارد و رفت
در و بستم و پاکت و گذاشتم رو میز
برگشتم به آشپزخونه و چنتا ظرف آماده کردم تا آرشا بیاد ، چند دقیقه بعد صدای سلام دادنش و شنیدم که امکان کر شدن به آدم میداد
اومد تو و با هیجان گفت
_یه خبر خوب
_میخوای نیومده مردم بفهمن تو چقدر به داد زدن علاقه داری؟
خندید و گفت
_اونو ول کن ، بگو چی شده
_چی شده ؟
دست کرد تو جیبش و یه پاکت در آورد و گفت
_خونه رو به رویی فردا شب مهمونی گرفته ، ماام دعوتیم
خندیدم و به دعوت نامه خودم اشاره کردم و گفتم
_انگار من و زودتر دعوت کردن
قیافش پکر شد و گفت
_فکر کردم خودم قراره بهت بگم
_عب نداره حالا ول کن ، به نظرت بریم؟
غذا هارو گذاشت رو میز و گفت
_به نظر جالب میاد
کمک کردم غذا هارو بریزه تو ظرف و گفتم
_منم دوست دارم برم
_پس فردا روز طولانی در پیش داریم ..
_آره
غذامونو خوردیم و رفتیم تو اتاق هامون تا یکم وسیله هامونو جا به جا کنیم
چمدون هارو باز کردم و شروع کردم به چیدن
حدود ۲ ساعت بود مشغول بودم
همه وسیله هارو چیده بودم فقط یه چمدون مونده بود که توش لوازم آرایش و اینجور چیزا بود
گوشی و برداشتم رفتم جلوی پنجره اتاق
خیابون ساکت بود و تاریکی همه جا رو گرفته بود
نگاهی به آسمون انداختم ، ماه حلالی شکل بود و ستاره های کمی دیده میشدن
دوربین و باز کردم و از ویو پنجره یه عکس انداختم و با کپشن ( خونه جدید ) پستش کردم
گوشی و قفل کردم و به سمت تخت رفتم فردا اولین روزم تو شهر بود دوست نداشتم به خاطر بد خوابی بیحال به نظر بیام
چراغ خواب و خاموش کردم و پتو رو کشیدم بالاتر ..
YOU ARE READING
Blood Eater
Vampireپ.ن [ اصلا مهم نیس که من برای بدست آوردن اون دختر چی کشیدم ، اینکه چقد با میل خونخواری خودم جنگیدم و چقدر سعی کردم کنترل زندگیمو بازم بدست بیارم ، هیچ کدوم مهم نیست اگه اون دختر نسبت به کس دیگه احساس داشته باشه ]
