#پارت_۸

9 0 0
                                    

صبح با صدای آلارم بیدار شدم
نور آفتاب از پنجره میزد و مزاحم خوابم میشد پتو رو زدم کنار و بلند شدم ساعت ۷ بود و من ساعت ۹ مصاحبه داشتم
حوله برداشتم و به سمت حموم رفتم
موهامو شستم و سریع اومدم بیرون لباسام و پوشیدم ، یه تاپ کرم با یه بافت سفید و شلوار مشکی و مدارک لازم و گذاشتم داخل کیفم
موهامو خشک کردم و یکم رژ زدم و کتونیامو پوشیدم
از اتاق خارج شدم و اومدم طبقه پایین آرشا صبحانه خورده بود و رفته بود از لیوانایه توی سینک مشخص بود یه قهوه برا خودم درست کردم و خوردم
ساعت و نگاه کردم ، ۸ و ۲۰ دقیقه بود لیوان و گذاشتم رو میز و از خونه خارج شدم رفتم سمت گاراژ و سوار ماشین شدم و حرکت کردم
هنوز شهر و نمی شناختم ، گوشی و در آوردم و وارد مَپ شدم آدرس و دیدم و راه و ادامه دادم
حدود ۵ دقیقه بعد جلوی اداره پلیس بودم
ماشین و پارک کردم و پیاده شدم خودم و مرتب کردم
کیفمو برداشتم و ماشین و قفل کردم ، وارد اداره شدم
حدود ۵ نفر مشغول کار بودن
رفتم سمت اولین نفر و سلام کردم
یه آقای حدودا ۴۰ ساله بود برگشت سمت من و جوابمو داد
پرسیدم
_برای مصاحبه اومدم ، کجا باید برم؟
_آها بله تشریف ببرید اتاق رئیس انتهای راهرو دومین اتاق
تشکر کردم و وارد راهرو شدم
رسیدم جلوی در و در زدم
صدای یه آقا بود که ازم خواست برم داخل
در و باز کردم و وارد شدم
سلام کردم و وارد شدم
جوابمو داد و ازم خواست روی مبل های روبه روش بشینم
بعد از معرفی بحث های اولیه رو پیش بردیم
مدارک و بهش دادم تا چک کنه
از روی میز یه برگه برداشت و داد بهم
نگاه کردم فرم استخدام بود با خوشحالی مشغول پر کردن شدم
بعد از کامل کردن فرم ازم خواست منتظر تماسش بمونم
تشکر کردم و از اداره خارج شدم
با خوشحالی سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم
باید امروز میومدم تا شهر و بچرخم
رسیدم و ماشین و گذاشتم تو گاراژ ، در و باز کردم و وارد خونه شدم
آرشا هنوز نیومده بود
لباسام و عوض کردم و مشغول پخت نهار شدم حداقل از بیکاری بهتر بود
غذا رو که گذاشتم تو فِر یکم خونه رو مرتب کردم زیر پله هایی که میرفت طبقه بالا یه در بود که تا الان نمیدونستم چیه بازش کردم
پله داشت و تاریک بود ، احتمالا زیر زمین یا انباری بود
چراغشو روشن کردم و رفتم پایین چنتا کارتون و وسایل چوبی بود
در یکی از کارتون هارو باز کردم و داخلش و نگاه کردم
کلی کتاب بود ، به نظرم جالب اومد برش داشتم و آوردم تو اتاقم خواستم یکی از کتابارو بردارم که زنگ در و زدن ..

Blood EaterWhere stories live. Discover now