درست بعد از پوشیدن لباسای خودش که خانم چوی اونارو براش شسته بود و اتو زده بود وارد بالکن اتاق بومگیو شد و بالاخره گوشیش رو روشن کرد
درست طبق انتظارش کلی تماس و پیام از اعضا و منیجر ها داشت ، میدونست برای اونام دردسر درست کرده ولی براش مهم نبود نه تا وقتی که موضوع به بومگیو مربوط میشد
خیلی سریع توی لیست تماس هاش شماره منیجر رو گرفت و منتظر شد تا جواب بدهبومگیو بین پوشیدن دوتا لباس مردد بود و نمیدونست باید چیکار کنه ؛ چرا انقدر سخت میگرفت این فقط یه قرار با هیونگش بود ... قرار ؟ نه این قرارم نبود خب هرچی بود قرار نبود ولی بازم بومگیو حق داشت بخواد خوب بنظر برسه
هوا اونقدرام سرد نبود اما گرمم نبود ، پس باید هودی میپوشید ؟ نه خیلی بچه گانه و کیوت میشد ! میخواست مردونه تر بنظر بیاد !
شاید بهتر بود نظر یونجون رو میپرسیدخیلی آروم به سمت بالکن اتاقش رفت و بعد از زدن تقه آرومی به شیشه اش درش رو باز کرد
یونجون بعد از نگاه کوتاهی که بهش انداخت دستشو توی موهاش فرو برد : بله میدونم ، درست میگید ولی نمیتونستم بزارم اونطوری بمونه خودتون متوجه اید چی میگید ؟ اون ناراحت بود و من ...
دوباره چند لحظه سکوت کرد ، بومگیو میدونست احتمالا داره با منیجر صحبت میکنه پس لبشو گاز گرفت و نگاه منتظرشو به یونجون دوخت
پسر بزرگتر بعد از اینکه به شیشه در بالکن تکیه داد گفت : درهرحال فقط خواستم بگم اون تقصیری نداشته و من خودم به زور اونو به دگو اوردم پس لطفا از دستش عصبانی نباشید ، ما تصمیم گرفتیم این روزای استراحت رو توی دگو باشیم نه سئول و فکرنمیکنم چیز بدی باشه ، ما امشب برمیگردیم خدانگهدار .
و بدون اینکه منتظر چیزی بمونه تماس رو قطع کرد و به سمت بومگیو برگشت که با چهره شرمنده اش روبرو شد : ببخشید یونجون ... بخاطر من تو ...
پسر بزرگتر اجازه نداد ادامه بده و با خنده کمی موهاش رو بهم ریخت : خرس کوچولوی کیوت من ، بیا بریم لباستو انتخاب کنیم
و جلوی چشمهای بهت زده اش از بالکن خارج شد
بومگیو لباشو بیرون داد و نفس عمیقی کشید ، یونجون همیشه خوب بلد بود چطوری غافلگیرش کنه و از حال بدش دورش کنهپسر بزرگتر بعد از نگاهی که به کمد بومگیو انداخت هودی سفید و نازکی رو از توی کمد بیرون کشید و به محض چرخیدن تونست بومگیو رو توی فاصله چند قدمیش ببینه پس با لبخند زمزمه کرد : سفید خیلی بهت میاد ، اینو بپوش ... من میرم بیرون تا راحت باشی
بومگیو نمیتونست به اون لبخند و انتخاب هیونگش نه بگه پس سری تکون داد و منتظر خارج شدن یونجون از اتاق موند ، با لبخند هودی رو جلوی خودش گرفت .یونجون همیشه دوست داشت اون استایلای کیوت داشته باشه و حالا که اون پیشنهاد داده بود بومگیو ام خیلی ازش ناراضی نبود
بعد از بسته شدن در لباساشو از تنش دراورد و خیلی سریع هودی سفید رنگشو پوشید ، خوشحال بود چندتا از لباس های مورد علاقه اشو توی دگو گذاشته وگرنه الان چیزی نبود که بخواد بپوشه .
شلوار مشکی نسبتا تنگشم پوشید و بعد از مرتب کردن موهاش از اتاق خارج شد .
YOU ARE READING
𝐋𝖾𝗍 𝗆𝖾 𝖿𝗂𝗅𝗅 𝗒𝗈𝗎𝗋 𝗁𝖾𝖺𝗋𝗍 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗆𝗒𝗌𝖾𝗅𝖿
Fanfiction[ دو پارت جدید آپلود شد ] تاحالا عاشق صمیمی ترین دوست خودت شدی ؟! چوی یونجون یکی از موفق ترین ایدل های کره عاشق چوی بومگیو صمیمی ترین دوست و هم گروهی خودش میشه ؛ قراره پایان این عشق به کجا برسه ؟ نام فیک : بزار قلبت رو از خودم پر کنم کاپل : یونگیو ژ...