𝐏𝐚𝐫𝐭 ¹²┊مینهو

888 172 86
                                    

تهیون درحالی که سعی میکرد صداش رو کنترل کنه زمزمه کرد : از کنار دیوار برو بزنش
هیونینگ کای داشت با تمام وجود بازی میکرد تا بتونه این ست رو هم همراه تهیون برنده بشه پس کاری که پسر بزرگتر گفته بود رو انجام داد و بالاخره با زدن آخرین هدف هردوشون با خوشحالی به سمت هم برگشتن و کف دستاشونو آروم بهم دیگه زدن .
ساعت نزدیکای چهار صبح بود و باید الان میخوابیدن اما چون هردوشون ابدا احساس خواب آلودگی نداشتن مشغول بازی کردن شده بودن تا شاید با اینکار بتونن خودشون رو خسته کنن .

تهیون روبه هیونینگ کای زمزمه کرد : من میرم یکم آب بخورم تو چیزی نمیخوای واست بیارم ؟
پسر کوچیکتر بعد از اینکه خودش رو روی تختش انداخت گفت : منم یکم آب میخوام .
تهیون سری تکون داد و بعد از بلند شدن به سمت در اتاق مشترکشون رفت و به آرومی از اتاق خارج شد .

خیلی آروم از کنار اتاق مشترک سوبین و بومگیو رد شد و میخواست از کنار اتاق یونجونم رد بشه و به کارش برسه اما صدای عجیبی که شنید باعث شد سرجاش بایسته .
این صدای ... عوق زدن بود ؟!

خیلی سریع به در اتاق یونجون نزدیک شد و با دقت مشغول گوش کردن به صدای محوی که میشنید شد .
با شنیدن دوباره صدای عوق زدن چشمهاش با ترس گشاد شدن و بدون لحظه ای مکث در اتاق یونجون رو باز کرد و خیلی سریع وارد اتاق شد .
برق حموم روشن بود و صدای بالا اوردن حالا واضح تر شده بود پس به سمت حموم دوید و درست به محض رسیدن جلوی در هیکل خم شده یونجون رو دید که دوباره مشغول بالا اوردن خون به همراه محتویات دیگه معده اش بود .

با نگرانی وارد حموم شد و به سمت پسر بزرگتر حرکت کرد : یونجون هیونگ !
یونجون با شنیدن صدای تهیون چشمهاشو محکم بست و سعی کرد دفع دوباره خون از طرف معده اش رو کنترل کنه .
قرار نبود فعلا کسی جز سوبین از این وضعیتش با خبر بشه اما هیچی اونطوری که میخواست پیش نرفته بود .

تهیون درست کنار یونجون زانو زد و هردو دستش رو روی شونه های پهن پسر بزرگتر گذاشت و با نگرانی زمزمه کرد : حالت خیلی بده ؟ چه اتفاقی افتاده هیونگ ؟
یونجون بعد از برداشتن دوش سیار و باز کردن آب جواب تهیون رو داد : چیزی نیست
و مشغول شستن دهنش و سرامیک های کثیف شده حموم شد .

تهیون دستش رو روی دست لرزون یونجون گذاشت و با اطمینان زمزمه کرد : من اینجارو تمیز میکنم لطفا برو استراحت کن .
یونجون واقعا حس بحث کردن رو نداشت و بخاطر درک تهیون خیلی ازش ممنون بود ، این پسر همیشه عاقل تر از سنش رفتار میکرد و خیلی بالغ بود اما بازم نمیتونست بزاره پسر کوچیکتر بار اونو به دوش بکشه.
یونجون لبخند بی جونی زد : خودم انجامش میدم تهیون

پسر کوچیکتر دیگه اصرار نکرد و یونجون بعد از تمیز کردن حموم آب رو بست و درحالی که معدش به شدت تیر میکشید خودشو به تهیون تکیه داد .
تهیون بعد از گرفتن بازوی یونجون اونو به سمت تختش برد و در همون حین با آرامش پرسید : میشه تمام علائمت رو بهم بگی یونجون هیونگ ؟
یونجون با رسیدن به تخت روی اون جسم نرم دراز کشید و چشمهاش رو بست ، در همون حین گفت : اصلا قرار نبود تو بفهمی تهیون ...

𝐋𝖾𝗍 𝗆𝖾 𝖿𝗂𝗅𝗅 𝗒𝗈𝗎𝗋 𝗁𝖾𝖺𝗋𝗍 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗆𝗒𝗌𝖾𝗅𝖿Where stories live. Discover now