به محض توقف ماشین بومگیو چشمهاشو باز کرد و به ساختمون ویلایی و بزرگ روبروش خیره شد و تونست صدای منیجرشون رو بشنوه : بعد از برگشتنتون ازتون تست میگیرم پس طرف چیزی مثل مواد مخدر نمیرید .
سوبین با تعجب پلک زد : ما هنوز واسه این چیزا سنمون کمه نهایتش یکم مشروب میخوریم و اینکه بقیه گروهام احتمالا اهل چنین چیزایی نیستن پس نگران نباشید .
همشون از ماشین بیرون اومدن و سوبین جلوتر از اونا به سمت ورودی اون خونه نسبتا بزرگ حرکت کرد و به این فکر کرد که چقدر خوبه که همیشه پارتی هاشون تا حدودی ساده برگزار میشد .یونجون نگاهشو به بومگیو داده بود که دستاشو دور تنش پیچیده بود و جلوتر از اون راه میرفت ؛ میتونست با دیدن لرزش شونه های بومگیو بفهمه حتما سردش شده . اگه میتونست همین الان پالتوش رو به پسر کوچیکتر میداد اما نمیخواست بومگیو رو دوباره معذب کنه .
وقتی همشون وارد خونه شدن تونستن صدای موزیک و حرف زدن بقیه پسرا باهمدیگه رو بشنون و انرژی که داشتن باعث میشد اونام انرژی بگیرن .
یونجون هنوز اولین قدم رو برنداشته بود که صدای پرانرژی وویونگ رو شنید : یونجونبا خنده به سمت جایی که صدا رو شنیده بود برگشت و با دیدن وویونگ که به سمتش میومد لبخندی زد و دستاشو برای بغل کردن وویونگ باز کرد . همه اعضا با تعجب به اونا خیره بودن و بومگیو ناخوداگاه دستاشو مشت کرد .
یونجون بعد از بیرون اومدن از بغل وویونگ به چهره میکاپ شده اش خیره شد و ابرویی بالا انداخت : خیلی جذاب شدی دارلینگ
وویونگ با خنده دستشو روی بازوی یونجون کشید و با لبخند گفت : تو خیلی جذاب تر شدیهردو پسر مشغول حرف زدن باهم بودن پس بومگیو تصمیم گرفت اونم بره و دوستای خودشو ببینه چون جونگین و هیونجین فاصله زیادی باهاش نداشتن . به سمت سوبین چرخید و با لبخند لب زد : من میرم پیش جونگین و هیونجین
سوبین با لبخند تایید کرد و دستشو روی شونه بومگیو گذاشت : باشهبومگیو به سمت جونگین و هیونجین حرکت کرد . یونجون جلوی نگاه وویونگ با نگاهش بومگیو رو بدرقه کرد و با دیدن اینکه پیش جونگین و هیونجین رفت نفس عمیقی کشید و سعی کرد لبخندش رو روی لبش حفظ کنه . وویونگ دوباره دستشو به شونه یونجون رسوند و با لبخند گفت : بیا بریم یه نوشیدنی بخوریم
یونجون سرشو تکون داد و دنبال وویونگ به سمت دوتا از صندلی های خالی حرکت کردن و در همون حین وویونگ مشغول حرف زدن شد : این روزا حالت چطوره ؟ بهت خوش میگذره ؟
یونجون روی صندلی نشست و لبخند آرومی زد : بخوام روراست باشم ... نهوویونگ دستشو به سمت یکی از باریستا های توی مهمونی دراز کرد و به یونجون خیره شد : چیزی شده ؟
یونجون حس بدی توی قلبش داشت و فکر میکرد با حرف زدن میتونه این حس بد رو کمتر کنه و وویونگ کسی نبود که قضاوتش کنه پس نگاهشو به سمتی که بومگیو نشسته بود تغییر داد و بعد از دیدن اینکه همونجاس دوباره به سمت وویونگ برگشت : احساس تنهایی شدیدی دارم
وویونگ بعد از اینکه به اون پسر جوان گفت براشون نوشیدنی الکلی بیاره اخم ریزی کرد و با جدیت گفت : تو که این همه دوست داری یونجون و همینطور اعضای گروهت رو پس چی باعث شده الان چنین چیزی بگی ؟
YOU ARE READING
𝐋𝖾𝗍 𝗆𝖾 𝖿𝗂𝗅𝗅 𝗒𝗈𝗎𝗋 𝗁𝖾𝖺𝗋𝗍 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗆𝗒𝗌𝖾𝗅𝖿
Fanfiction[ دو پارت جدید آپلود شد ] تاحالا عاشق صمیمی ترین دوست خودت شدی ؟! چوی یونجون یکی از موفق ترین ایدل های کره عاشق چوی بومگیو صمیمی ترین دوست و هم گروهی خودش میشه ؛ قراره پایان این عشق به کجا برسه ؟ نام فیک : بزار قلبت رو از خودم پر کنم کاپل : یونگیو ژ...