🎠پارت شصت و ششم🎠

1.2K 292 13
                                    

4 روز از زمانی که آجوما به چانیول خبر داده بود ، گذشته بود و بکهیون واقعاً امیدوار بود تا چان خودش رو به ایتالیا رسونده باشه ...

حالا دیگه مطمئن بود چانیول می دونست کجاست و واقعاً انتظار داشت دوست پسرش بیاد دنبالش و یه جوری از این شرایط نجاتش بده ...

بک روبروی آینه ایستاده بود و بدون این که کاری کنه ، توی افکارش غرق شده بود . در اتاقش باز شد و آجوما و یئون وارد شدن . آجوما با خوشحالی به بکهیون گفت : با پدرت حرف زدم ... با بدبختی ازش اجازه گرفتم که همراه دو نفر از افرادش بری بیرون و خرید کنی .

بک چرخید و لبخند پر استرسی تحویل یئون و آجوما داد و با مکث پرسید : به نظرتون ... چانیول الآن ایتالیاست ؟

آجوما روی صندلی نشست و با اطمینان جواب داد : شک ندارم تا الآن خودش رو به ایتالیا رسونده و تو اون فروشگاه منتظرته .

_ آجوما نمی دونی که چه قدر استرس دارم ... باید چه طوری نگهبانارو از سر خودم باز کنم و از اون فروشگاه فرار کنم ؟

یئون کمی فکر کرد و جواب داد : بستگی داره چانیول چه نقشه ای برای خارج کردنت از مغازه کشیده باشه ... تو شرایطش که قرار بگیری ، ناخودآگاه به ذهنت میرسه چه طوری بپیچونیشون .

بکهیون چندتا نفس عمیق کشید و با نگرانی گفت : اگه مچمون رو بگیرن بدبخت میشیم . آبوجی اگه بفهمه می خوام فرار کنم ، حتماً دیگه این دفعه می کشتم !

آجوما نرم خندید و گفت : اون موقع باید می کشتت که فهمید با یه پسر در ارتباطی و ما هم انقدر به خاطر توی بچه پررو تو دردسر نمیفتادیم ! الآن دیگه کشتنت سودی نداره !

بکهیون اخمی مصنوعی کرد و به حالت قهر روش رو برگردوند .

آجوما لبخند بزرگی زد و به یئون گفت : یئون شی برو از توی کمدش یه لباس براش انتخاب کن ... می ترسم چانیول بعد از سه ماه با این ریخت و قیافه ببینتش و کاملاً از این که به خاطرش این همه دردسر کشیده و تا ایتالیا اومده پشیمون بشه !!

بکهیون با بهت و عصبانیت گفت : یــــا مگه ریخت و قیافه ی من چشه ؟ خیلیم دلش بخواد ! آجوما اگه دو نفر دیگه مثل تو رو کنار خودم داشتم ، دیگه هیچ احتیاجی به دشمن نداشتم !!

_ می بینی یئون ؟ می پرسه ریخت و قیافه م چشه !! یه نگاه به خودت تو آینه کردی بکهیون ؟ انقدر نخوابیدی که زیر چشمات گود افتاده و سیاه شده ، به خاطر غصه خوردن و غذا نخوردنتم که حداقل 5-4 کیلو وزن کم کردی ... تو از قبل شبیه مارمولک بودی ، حالا حتی بیشتر شبیه ش شدی ! موهاتم که کوتاه کردی و شبیه این خلافکارایی شدی که تازه از زندان آزاد شدن ! باور کن اگه من به جای اون چانیول بیچاره بودم و دوست پسر کیوت و خوشگلمو با این سر و شکل می دیدم ، جیغ کشان به سمت یه غار فرار می کردم و سرپرستی چند تا بچه خفاشو به عهده می گرفتم !!!

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now