نرسیده به پیچ سالن بود که کیونگسو رو دید ... داشت پرونده ی توی دستش رو مطالعه می کرد ... با چند قدم بلند خودشو بهش رسوند و دستش رو روی شونه ش گذاشت و صداش زد :
_ رئیس ...
کیونگ برگشت و با کنجکاوی بهش خیره شد تا ببینه چی کار داره .
_ هوم ؟
جونگین دستی پس گردنش کشید و نفسش رو فوت کرد و گفت : امشب ... امشب وقت داری ؟
_ واسه چی ؟!
_ آممم ... خب راستش ... راستش همش دنبال یه فرصتی بودم که دعوتت کنم خونه م اما خب خودت می دونی که فشار کاری توی رستوران چقدر زیاده ... امشب بالاخره بهم استراحت خورده و می تونم ساعت 4 برم خونه ... میشه دعوتمو قبول کنی ؟ ... از اون روزی که بهم کمک کردی مدام به فکرش بودم اما خب بالاخره امروز فرصتشو پیدا کردم ... آدرسو هم واست می فرستم .
نفس عمیقی کشید و منتظر به کیونگسو خیره شد تا ببینه قبول می کنه یا نه ...
کیونگسو با انگشت اشاره ش عینک قاب درشتشو بالا داد و لباشو متفکرانه تو دهنش جمع کرد ... خب حقیقتش دلیلی نمی دید که دعوت جونگینو قبول کنه ... اونا که به هم ربطی نداشتن ... از طرفی هم هنوز فکرای چندان مثبتی در مورد جونگین نمی کرد و خیلی مایل نبود بیشتر از محیط کار باهاش ارتباط داشته باشه ...
فکراشو جمع کرد و گفت : نمی تونم بیام ... سرم شلوغه .
جونگین اونقدرا هم کودن نبود که علت اصلیِ نیومدن کیونگ رو متوجه نشه ... همینم باعث شد پوزخندی رو لباش بشینه و بگه : هنوزم درک نکردم که تو دقیقاً از چی می ترسی ؟ ... حتی دختراییم که قسم خوردن تا آخر عمر باکرگیشونو حفظ کنن اندازه ی تو از تنها بودن با یه مرد نمی ترسن ... خیالت راحت قصد ندارم بهت تجاوزی چیزی کنم .
کیونگسو با حرص پرونده ی توی دستشو به سینه ی جونگین کوبید و گفت : ساعت 6 جلوی در خونه تم ... وای به حالت اگه شامی که درست کردی خوشمزه نباشه !
بعدشم سریع از جونگین دور شد ... در واقع دروغم نگفته بود ... خیلی کار سرش ریخته بود و امشب می خواست تمومشون کنه اما از وقتی که بکهیون شبا می رفت پیش چانیول و دیر وقت بر می گشت ، کیونگ خیلی احساس تنهایی می کرد و ترجیح داد علاوه بر اینکه به جونگین ثابت کنه که چیزی واسه ترسیدن وجود نداره ، یه امشبو از تنهایی دربیاد حتی اگه قراره همنشین آدم بی خودی مثل جونگین باشه !
جونگینم با یه لبخند احمقانه وسط راهرو ایستاده بود و ذهنش داشت حسابی به خودش فشار میاورد تا یه غذای خوب که باب میل پیشیش باشه رو پیدا کنه !***
بالاخره ساعت 4 شد و جونگین بدون اینکه حتی از بقیه خداحافظی کنه ، بعد از تعویض لباساش به سرعت به پارکینگ رفت و خودش رو سریع به خونه ش رسوند ... دیشب که به فکر دعوت کیونگ افتاده بود ، خونه ش که بی شباهت به بازار چیانگ مایِ تایلند نبود رو مرتب کرده بود و به عنوان یه آشپز ارشد مواد غذایی که تو ذهنش داشت رو توی یخچالش هم داشت .
دستاش رو شست و چیزایی که می خواستو از یخچال بیرون آورد ... شناخت کمی از کیونگ داشت ولی می تونست حدس بزنه که غذاهای سنتیو به غذاهای عجیب و مدرن ترجیح میده ، واسه همین تصمیم گرفته بود براش اسوبوکو ، که یه خوراک ایتالیایی که دستور پختش مربوط به قرن 19 میشد رو درست کنه .
گوشت ماهیچه ی گوساله رو که برش های عرضی خورده بود ، بعد از تفت دادن با روغن و آرد و اضافه کردن نمک و فلفل ، واسه چند دقیقه روی شعله گذاشت و هویج و کرفس و پیازو بهش اضافه کرد . بعد از اینکه آب گوجه فرنگیو هم اضافه کرد اجازه داد تا غذا حدود یک ساعت و ربع بپزه .
رفت توی اتاقش و دوش گرفت ... جلوی آینه ایستاد و افترشیو لیراکشو برداشت و روی صورت و گردنش زد ... حتی حس خنکی ای هم که افترشیو بهش میداد ناخودآگاه یاد کیونگسو مینداختش !
یه سری چیزا داشت در مورد این پسر عجیب و غریب میشد و جونگین که تقریباً فهمیده بود جریان چیه ، اصلاً دلش نمی خواست عمیق به این موضوع فکر کنه چون مطمئناً تهش به چیزای جالبی نمی رسید و این می ترسوندش و دلش می خواست کیونگ در حد یه دوست معمولی باقی بمونه ... اما بازم ناخودآگاه دلش می خواست توجهش رو به خودش جلب کنه و واسه همینم از تنها سلاحش باید استفاده می کرد ...
به سمت کمدش رفت و دنبال مناسب ترین لباس واسه امشب گشت ... آخرشم یه تیشرت جذب سرمه ای با یه شلوار جین مشکیو انتخاب کرد ... سشوار رو برداشت و موهای لختِ قهوه ایشو خیلی قشنگ حالت داد ...
لباساش رو پوشید و بعد از زدن ادکلنش ، کشو رو باز کرد و هدیه ای که واسه کیونگسو گرفته بود و بیرون اورد ... در باکس سرمه ای رنگ رو باز کرد و لبخندی زد .
دکمه سردست مارک david yurman ی که توی جعبه بود ، حداقل پنج برابر لباسایی که کیونگ واسه جونگین خریده بود ، قیمت داشت اما خب جونگین دلش می خواست هر جوری شده لطفی که کیونگسو بهش کرده بود رو ، جبران کنه .
از اتاق خارج شد ... نگاهی به ساعت انداخت و سری به غذاش زد ... دیگه وقتش بود که کره ، پوست پرتقال ، لیمو ، سیر له شده ، ریحان و جعفری رو بهش اضافه کنه . بعدش شعله رو کم کرد و اجازه داد غذا گرم بمونه تا وقتی که کیونگ میرسه ...
CZYTASZ
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
Fanfiction⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...