میتونم؟

1K 133 9
                                    

کاور جدیدو دوست دارین؟

جنی با گاز گرفتن ناخونش توی خونه راه میرفت
با زنگ خوردن گوشیش ورداشتش و به اسم منجرش نگاه کرد و سریع جواب داد

_الو چی شد؟
منجر بعد سکوتی گفت
_متسفانه نتونستیم ردیابیش کنیم...

جنی چنگی به موهاش زد و بدون حرفی گوشیو قطع کرد

و به پیام جدید اون ناشناس نگاه کرد

وقتی دید خونده و جواب نداده به ساعت که هشت و نیمو نشون میداد نگاه کردچاره ای نداشت وسایلشو ورداشت و سوار ماشینش شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


وقتی دید خونده و جواب نداده
به ساعت که هشت و نیمو نشون میداد نگاه کرد
چاره ای نداشت وسایلشو ورداشت و سوار ماشینش شد

لیسا با نگرانی به رزی گفت
_مطمئنی این کار درسته؟

رزی پوفی کشید و سوار ماشینش شد
_ارع نگران نباش
و با گزاشتن پاش روی گاز از اونجا دور شد


جنی با رسیدن جلوی ساختمون متروکه ای توی بیرون از شهر با ترس به اونجا خیره شد
آب دهنشو قورت داد و با قفل کردن ماشین سمت اونجا رفت

وارد شد و اطرافو نگاه کرد
با ندیدن کسی خواست برگرده که صدایی پشت سرش نزاشت

_صبر کن
لیسا گفت و به جنی که سر جاش خشک شده بود نگاه کرد

اروم برگشت
_ت..تو؟

لیسا سرشو پایین انداخت خواست چیزی بگه که جنی به سرعت سمت در دویید

لیسا با فهمیدن موقعیت سریع سمت جنی دویید و با گرفتن بازوش نگهش داشت
جنی سعی کرد خودشو ازاد کنه
_ولم کن میگم ولم کن

لیسا جنی رو به خودش جسبوند و یک دستشو دور کمرش گزاشت تا نتونه بره
_لطفا جنی یک لحظه به حرفم گوش کن

جنی دوباره خودشو تکون داد
_نمیخوام دست از سرم وردار

لیسا اخمی کرد و با یک حرکت لباشو روی لبای جنی گزاشت

جنی شکه تکون خوردنو تموم کرد
لیسا با اروم شدن جنی لباشو جدا کرد

_لطفا لااقل برای اخرین بار به حرفام گوش بده باشه؟

جنی چیزی نگفت و لیسا شروع به حرف زدن کرد

_من اون موقع که گفتم تو خیلی مغروری واقعا دروغ نگفتم اون موقع ازت بدم میومد ولی ولی وقتی برای اولین بار دیدمت نظرم راجبت عوض شد میدوم شاید یکم کلیشه ای باشه ولی یک چیزی مثل عشق در یک نگاه میدونم ممکنه از من خوشت نیاد ولی فقط خواستم حرفامو بهت بزنم

جنی به سر پایین لیسا نگاه کرد و اروم لب زد
_م..من..نمیدونم چی بگم

لیسا سرشو بالا اورد و تو چشم های جنی خیره شد
_لازم نیست چیزی بگی فقط شاید بتونی بهم یک فرصت بدی هوم؟

جنی مضطرب به لیسا خیره شد
_من من باید فکر کنم

لیسا لبخندی زد و با گزاشتن بوسه روی لپ جنی گفت
_فکر کن هرچقدر دوست داری فکر کن من منتظرت میمونم

جنی لبخند خیلی محوی زد
_من باید برم
و اروم از لیسا جدا شد

لیسا دوباره لبخندی زد و به جنی که داشت میرفت نگاه کرد
_مواظب خودت باش

و با دور شدن جنی نفسشو محکم خارج کرد
_بلاخره که مال خودم میشی
گفت و با نشستن توی ماشینش سمت خونش رفت

اهم احتمالا پارت بعد پارت اخر باشه چون من میخواستم این فیکو تو ۱۰ پارت تمومش کنم ولی زیادم شد😅
امیدوارم خوشتون اومده باشه ووت و کامنت های قشنگتونو ازم دریغ نکنین ممنون که میخونین بوس بای❤

kill this love|𝗷𝗲𝗻𝗹𝗶𝘀𝗮✔Where stories live. Discover now