Chibi Land

2.5K 348 56
                                    

فاینالیییی!!!نامجون گلدون جدیدترین مدل بونسایی که خریده بودو لبه ی پنجره گذاشت و چال گونشو به رخ کشید. با لبخند برگای کوچولوی درخته کوچولوشو ناز کرد. یه درخته کوچولو که با حالت فانتزی بهش تاب موشولو بسته بودن و تا زیر تاب سنگ فرشای مینیاتوری چیدن. سه چهار تا بوته ی مینیاتوری گل ام توی گلدونش بود و کل گلدونم که چمن کاری کرده بودن.
با لبخندی که چشماشو خط میکرد به گلدونش خیره شد. 
با حس اینکه دیرش شده و باید بره از جاش به سمت در جهش زد و بیرون رفت. بعد از دوثانیه در باز شد، نامجون با گلدون عزیزش بای بای کرد و باز زرت درو کوبید.
-هی اون رفت؟
صدای ریزی از داخل بوته ی داخل گلدون بود که پرسید اما فقط میوی ریزی از همون تو جوابشو داد.
-یااااا شوگا درسته که من باغبونتونم اما دلیل نمیشه بفهمم یه گربه چی میگه.
همزمان با صدای پوفی که داخل گلدون پیچید پسر مو سفیدی کلشو بیرون اورد: میگم رفت مگه کوری.
و چشم غره ای به باغبونه کوچولوی زیستگاه کوچولوشون رفت.
باغبون در حالی که گوش یونگیو گرفت بهش توپید: هیونگ ادم با کسی که بی منت مواظبشه اینجوری حرف نمیزنه.
یونگی دست و پایی زد: جیمیناااا یجوری میگی انگار خودت عادیی توعم یه بیل زن کوچولویی. مواظب ما نباشی به درد دیگه ای نمیخوری که.
جیمین در حالی که گوش یونگیو ول میکرد گفت : نخیرم. من اینقد جذابم که میتونم برم مدل لباس عروسکا بشم.
بعد با چرخش نمایشی دستشو زیر لب پفکیش گذاشت: چارم
یونگی چشمشو تو کاسه چرخوند و تشری زد : هوسوکاااا
جگوار سیاه مینیاتوری از لای شاخه های بونسای بدبخت نامجون بیرون پرید. جیمین آیگو گویان سمتش رفت و صورتشو بین دستاش گرفت: هوباااا تو این دیوونه خونه تو تنها امید منیییی.
و پوف! جگواره کیوت(البته از دید جیمین) یهو تبدیل به یه ددی فاکر لعنتی شد که لپاش بین دستای جیمینه.
جیمین از رو نرفت و با تک سرفه به یونگی،گربه ی سفید بی ادب باغش اشاره کرد.
هوسوک بی حرف، سمت یونگی رفت و سری به نشونه ی«چیه؟چته؟» تکون داد. یونگی در حالی که تبدیل به گربه شده بود خودشو روی پای هوسوک که حالا نشسته بود پرت کرد و گفت: میووونغیمغیمغ!
هوسوک چشم غره ای رفت: یعنی چی که پای من جای خوبی برای خوابیدنته؟
یونگی دوباره گفت: میو میوووو ماااوووو.
و سرشو به شکم هوسوک مالید.
هوسوک بی حوصله گفت: باشه چشم. نازتم بکنم؟ سر راهمم بزنم تو دهن جیمین شی؟ دیگه چی؟!؟
باغبون که با شنیدن اسمش گوشش تیز شده بود سمتشون اومد و یونگیو از یقش گرفت و بلند کرد. تو صورتش غرید: دقعه ی بعد میدم تهیونگ بخورتت اصلنم به هیجام نیس که غذاش گربه نیس!
همینطور که اون سه تا باهم درگیر بودن هیچکس متوجه نامجون بخت برگشته ای که سوییچ دوچرخشو!(کلید قفلشو)جا گذاشته بود، نشد.
جونی با رنگ پریده به گلدونه لعنتی جدیدش زل زده بود. سه تا ادم ده سانتی که دوتاشون هی تبدیل به جک و جونور میشدن،تو گلدونه جدیدش بودن! متوجه عمق فاجعه هستین؟
بعد از مرگ دوسپسر عزیزش تمام وقتشو همین گل و گیاها پر کرده بودن که...فاک؟این چه مدلشه؟
با بهت به باغ وحش موشولوی جلوش زل زده بود بود که یکی از بوته های داخل گلدونش تکون خورد و پشت بندش خرگوش بنده انگشتی سفیدی از پشتی پرید بیرون. داشت فکر میکرد قراره چه سمی رخ بده که از همون بوته اینبار یه روباه دوبند انگشتی پرید بیرون و با یه خیز خودشو روی خرگوش پرت کرد.
نامجون با دل نازکی فکر میکرد که الان خورده میشه پس چشمشو بست. اما بعد دو ثانیه با صدای غرغر گلدونبونش(همون باغبون) یه چشمشو باز کرد: جونگکوک صدبار بهت گفتم وقتی تهیونگ تو راتشه دم دستش نباش. تو این فرم دو برابرته. باستنت اخر یروز پاره میشه!
و با غرغر ، روباه که الان فهمید اسم تهیونگه رو از روی خرگوش بلند کرد. روباه خرخر کنان در حالی که تفش میریخت، به خرگوش بخت برگشته ی سفید زل زد. با زیرکی از زیر دست جیمین در رفت و سمت کوک پرید. نامجون دووم نیوورد و با یه حرکت، بانی کوچولو رو با انگشت بلند کرد. باعث شد تهیونگ با مغز بره تو خاکیای کف گلدون.
چند ثانیه همجا سکوت شد. یه نگاه جمعیت موشولو ها و روباه عصبانی، یه نگاه نامجون و کوک ترسیده!
بعد از چند ثانیه با زمزمه ی جیمین همه به خودشون اومدن: به فاک رفتیم!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نامجون در همون حین که میخواست خرگوشی که با چشمای قلبی بهش خیره شده بودو از انگشتش جدا کنه برای بار هزارم پرسید: پس میگی این درخته ، یه مواد توهم زا نیست بلکه یه بونسای جادوییه؟ و منم الان تحت تاثیر بخارای تسخیر کننده ی مغزش نیستم؟
جیمین که دیگه خسته شده بود، به بیل کوچولوش تکیه داد: اره. همون که تو گفتی.
نامجون هومی گفت و خواست برای بار هزار و یکم بپرسه، که از پشت درخت صدای پوف اومد و پسره موقهوه ای با نگاه قاتل وارش اومد بیرون: کوکیمو بده!
نامجون با گیجی نگاهش کرد که دید خرگوش کنه با بی میلی انگشتشو ول کرد و ازون ارتفاع سمت بغل تهیونگ خودکشی کرد. بله کاملا بی میل!
پسر بزرگ سری تکون داد و به جیمین گفت : پس یعنی...؟
جیمین با عجز نگاهی به هوسوک انداخت. جگوار بی اعصاب با تک سرفه ای توجه نامجونو جلب کرد.
اخم غلیظش باعث شد نامجون بی توجه به تفاوت جسه هاشون با ترس اب دهنشو قورت بده.
هوسوک قاطی تر از همیشه دهنشو وا کرد و همزمان لبخند براقی زد: هاییی وی ار یور هوپ یو ار اور لست هوپ. آیم جیهوپ. کالی می هوبی! (We are your hope,you are our  last hope. I'm jhope. Call me hobi.)
و دستشو برای انگشت دادن با نامجون دراز کرد.
نامجون با پشمای ریخته بخاطر تغییر مود هوسوک زمزمع کرد: خوشبختم.
و رو به جیمین پرسید: این همیشه اینقد آنتی فازه؟
جیهوپ با قیافه ای که دوباره قاطی بود اینبار چهار پنج تا جمله به زبانی شبیه روسی قرقره کرد و جونی مطمئن بود مضمون نصفشون فحشه.
جیمین خندید و رو به نامجون ترجمه کرد: گفت حوصلش نمیگیره باهات بحث کنه و باسنتو ببری پیشش تا درخت مرکزیو نشونت بده.
نامجون بی حرف دستشو جلو برد و گلدونو به سمت جایی که هوسوک رفته بود چرخوند.
صدای اعتراض جمعیت موشولو ها بلند شد. نامجون با حواس پرتی ببخشیدی زمزمه کرد و به هوسوک زل زد.
جگواره به اعصابه روسی خم شد و از لای ریشه های بیرون زده ی بونسای ، جواهر ابی رنگی برداشت و سمت نامجون گرفت.
جواهر از بند انگشتشم کوچیک تر بود!
نامجون با نگاه«خب چیکارش کنم؟» به هوسوک زل زد که متقابلا نگاهه«شیافش کن گل پسر»دریافت کرد.
هوپی پوفی کرد و شمرده گفت: اینو بزار جایی که عزیز از دست رفتت دوست داشت. تخت؟ مبل؟ کنج حموم؟ هرجا. و بعد فقط بهش فکر کن.
نامجون همین الانشم با فکر به سوکجین عزیزش بغض کرده بود. تنها سری تکون داد و به سمت اشپزخونه رفت! خب... هرکس مکان مورد علاقه ی خاص خودشو داره... حالا مال جین یخورده خاص تر...
جواهرو داخل قابلمه ی مورد علاقه ی جین گذاشت و بعد دیگه پاش توان تحمل وزنشو نداشت. روی زمین افتاد و شروع به گریه کرد.
با صدای پوف و به دنبالش دستی که روی شونش نشست سرشو بلند کرد. هنوز نفهمیده بود چیشده که زارت یکی کوبید زیر گوشش و به دنبالش غرغره اشنایی به گوشش رسید: احمق دراز قابلمه جای گذاشته؟ الان من باستنمو چجوری ازش بکشم بیرون؟
همینطوری رگباری داشت غر میزد و متوجه نامجونی  که داره زار میزنه نبود.
با فرو رفتن تو بغل اشنای نامجون ساکت شد و متقابلا بغلش کرد. لبخند بغض آلودی زد و زمزمه کرد: دلم برات تنگ شده بود جونا...
نامجون تو سکوت، تنها سوکجین تازه به زندگی برگشته رو تو اغوشش حل کرد و هقی زد.
جیمین در حالی که لباساشو با پیرهن و شلوار مشکی عوض کرده بود و عینک افتابی موشولویی روی موهاش گذاشته بود،چمدون و گربه ی سفیدیو دنبال خودش میکشید: اوکی بچز... شماهارم که به هم رسوندم. ازین به بعد شماها مسئول اون سه تا دیونه و منید.
جون با تعجب پرسید:اون گربهه چی؟
جیمین چشم غره ای بهش رفت: بهش انگشت بزن تا انگشتتو قطع کنم!
گربه میوی جانسوزی زد که هوسوک ترجمه کرد: داره میگه من گی نیستم.
جیمین در حالی که محکم تر بغلش میکرد گفت: ولی من هستم.
و بعد با برگشتن سمت اون دوتا نوگل نوشکفته گفت: خب؟ کی قراره شروع کنید؟
اینبار جین پرسید: شروع به چی؟
جیمین بشکنی زد: ساختن! ایجار محیط مرفه برای ما! رفاه!!!
و بله
اینگونه بود که زندگی جدید نامجین با یه روباه هورنی، یه خرگوش عضله ای که عاشق جونیه ، یه جگواره ترنسلیت و مینیون شروع شد!

Chibiland🐇Where stories live. Discover now