بخش اول

2.9K 198 69
                                    

هری واقعاً هیچوقت به فُک ها فکر نکرده بود.

یکم احساس خاصی راجع به فیل ها داره، و زرافه ها، و پستانداران زمینی گنده با خصوصیات مختلف. یه چیز خاصی راجع به اندازه مسخرشون وجود داره، و جوری که میتونن همه دست و پاهاشونو به خوبی هماهنگ کنن. هری حتی با فوتبال بازی کردن مشکل داره. به این فکر میکنه که آیا ممکنه با وقت گذروندن با این غولهای بامتانت اونم بتونه چیزی یاد بگیره.

پس هری آخرش میره دور قفسه های اونا میچرخه، با اینکه خیلی خواست خودش نیست. هم خونه ایشنایل با میمونها کار میکنه و هری سه روز در هفته بعد از کار میاد تا ببرتش خونه. پسره ی تنبل یه گواهی نامه نمیگیره، میگه وقتی هری هست که شوفرش باشه نیازی نیست. حداقل هری چند هفته اول وقتی بیرون باغ وحش برای مدتهای نامعلوم توی ماشنیش منتظر بود به اندازه ای غر زد که برای تولدش نایل بهش یه کارت سالانه رایگان ورود به باغ وحش بده تا بتونه خودشو سرگرم کنه. هری با مقدار کمی شک کادوشو قبول کرد –بالاخره کادو برای خدمت کردن به نایل درنظر گرفته شده بود- که طی سی ثانیه از بین رفت. چون خدایی، کدوم احمقی از باغ وحش بدش میاد.

همینطور که ماه ها گذشتن هری زمان زیادی رو با قدم زدن بین پستانداران، و حتی خزندگان تلف کرد، اما فک ها خیلی خارج از محدوده معمولش هستن. واسه همینه که خیلی مطمئن نیست چرا این چهارشنبه ی به خصوص تصمیم گرفت بهشون سر بزنه.

تقریبا وقت بسته شدن باغ وحشه، ولی سرمای شب تازه داره میاد و آسمون لبریز از صورتی و بنفشه. میدونه توی باغ وحش زندانی نمیشه اگه نایل باشه که ببرتش، پس صدای زنگ گوشیشو زیاد میکنه و میره که یه دوری بزنه.

نکته اینجاست که، فک ها یه جورایی خیلی باحالن، هری در یک دقیقه  تصمیم میگیره. از طرز سر خوردن باوقارشون زیر آب خوشش میاد، یه تضاد بزرگ با سلانه سلانه رفتنشون روی زمین داره. بیشتر استخرهای فک ها خالی شده ان، ولی یکی توی استخر اصلی ریز پاش هست که با تنبلی دور تا دور شنا میکنه.

هری فکر میکنه خوب میشه که یه فک باشه و به فک زیرپاش لبخند میزنه. همینجوری شنا کنی، روی سنگ ها دراز بکشی، حرکات نمایشی باحال کنی و در ازاش خوراکی بگیری. یه جور سگهای آبی ان. هری سگ آبی خیلی خوبی میشه.

غرق در افکارش به جلو خم میشه تا بیشتر ببینه.

و مسلماً، توی آب میافته.

چند ثانیه اوله بی وزنی یه شوک سریع ان، و هری خیلی شوک زده تر از اونه که حتی صدایی تولید کنه. اینجور نیست که هیچوقت توی افکارش غرق نشه و مشکل به وجود بیاره، چون خیلی زیاد اتفاق میافته. فقط معمولاً میخوره توی در یا یه چیزی توی همین مایه ها. مطمئن نیست هیچ چیز در این درجه از حماقت از نتایج خیال پردازی های روزانش بوده باشن.

هیچوقت چیزی شبیه این رو نمیشناختمWhere stories live. Discover now