تمام مدتی که توی استدیو مشغول گرم کردن صدا و تمرین وکال بودن، بکهیون به وضوح چانیول رو نادیده میگرفت. هر بار که سعی میکرد تشویقش کنه یا بهش دلگرمی بده بکهیون بعد از نثار کردن یه نگاه برزخی، سرش رو به جهت مخالفش میچرخوند و مشغول کارش میشد. حتی استادشون هم متوجه جو سنگین بینشون شده بود اما دخالتی نکرد.
بکهیون با خیال اینکه با قهر کردنش چانیول از کارش پشیمون میشه داشت نادیدش میگرفت اما خبر نداشت دوست پسرش کاملا زیر پوستی از دیدن این وجهی غرغروش داره نهایت لذت رو میبره و تو دلش قربون صدقهش میره.
بعد از گرم کردن صداشون، بکهیون پشت میکروفون ایستاد و در حالی که استادش کاملا زیر نظرش داشت، مشغول خوندن و تمرین شد.
همزمان با شروع تمرین چانیول دوربین رو روشن کرد و خودش روبهروش نشست.هر دوشون با دقت به حرفای استادشون گوش میدادن و سعی میکردن موقع تمرین به توصیههاش عمل کنن.
بعد از حدود نیم ساعت تمرین بیوقفه، استاد بهشون تایم استراحت داد و خودش هم برای صحبت با تلفن از استدیو بیرون رفت.چانیول که فرصت رو مناسب میدید، گوشیش رو برداشت و وارد چتش با بکهیون شد.
"دلت میاد باهام قهر کنی بکهیونی؟"
برای تاثیرگذارتر کردن حرفش ایموجی "☹" رو آخر جملهش گذاشت و دکمهی ارسال رو لمس کرد.بکهیون کمی اون طرفتر، روی صندلی ناراحتی داشت چرت میزد که با لرزش گوشیش پلکهای خستهش رو از هم باز کرد.
دستش رو به سمت گوشیش برد و با دیدن پیام چانیول روی لاک اسکرین گوشیش، چشم غرهای بهش رفت.با ابروهای تو هم رفته تایپ کرد:
"آره، همونطور که تو دلت میاد نادیدم بگیری منم دلم میاد باهات قهر کنم."چانیول بدون فوت وقت دوباره مشغول تایپ شد:
"یعنی میخوای تمام شب باهام قهر بمونی؟ دلت میاد؟ شاید این آخرین فرصتمون قبل از سربازی رفتن من باشه... مطمئنی پشیمون نمیشی؟"
یه دور دیگه پیامش رو خوند و با لبخند شرورانهای که بکهیون نمیدیدش، پیام رو ارسال کرد.بکهیون بیتوجه به تکون خوردنهای چانیول، با لرزش دوبارهی گوشیش قفل صفحهش رو باز کرد و فقط چند لحظه طول کشید تا عصبانیتش، جاش رو به غم بزرگی که گوشهای از قلبش لونه کرده بود بده. پشیمون شده بود، بچگانه رفتار کرده بود و چانیول این دفعه هم درست میگفت، شاید این آخرین فرصتشون بود... پشیمون؟ بکهیون از همین حالا میتونست قسم بخوره بعد از رفتن چانیول قراره مدت زیادی غصه بخوره.
چانیول که به خوبی متوجه تغییر حالت چهرهی بکهیون شده بود، دوباره مشغول تایپ شد:
"امشب به استاد بگیم زود کلاس رو تموم کنه؟"بکهیون خیره به اسکرین گوشیش بود که پیام دیگهای به دستش رسید. بهتر بود این قهر مسخره و بچگانه رو تموم میکرد، پس با صدای نسبتا بلندی رو به چانیول گفت: "باشه."
YOU ARE READING
A Sky Full Of Stars
FanfictionะA Sky Full Of Stars ☆ ะGenre: Romance, Fluff, Smut, Reallife ะCouple: chanbaek ะWriter: HellishGirl Summary: پارک چانیول و بیون بکهیون، بعد از ضبط موزیک ویدیوی Dont fight the feelings از بقیه اعضا جدا شدن تا به کلاس وکال برن و برای استدیوی نانوگی و...