-بیست و چهارم-
-MY LITTLE MAN-
هنوز خورشید طلوع نکرده بود..
نور کمی که از بین پردههای کِشیده شده به داخل اتاق میتابید، تنها دلیل انعکاس چهرهی زیبای جونگین به چشمهای سهون بود!دست سهون زیر سرش بود و به کمر خوابیدنش نیمرخ پرستیدنیش رو برای مرد کنارش به نمایش میذاشت.
طوری که مرد بیاختیار لبخندی زد و انگشت اشارهاش رو برای لمس خط نیمرخ جونگین به حرکت درآورد..
از پیشونیش شروع شد و با گذر از بین ابروهاش بینی کوچیکش رو لمس کرد و در آخر بعد از حس نرمی لبهاش به چونهاش رسید.
یادش اومد که چهطور این چهرهی غرق خواب تا دو ساعت پیش دلبری میکرد و قلب بیقرارش باز هم به تپش افتاد.
دلایل زیادی برای نخوابیدن داشت و یکی از همین دلایل تکرار اتفاقات ساعتی پیش در ذهنش بود.
آثاری از درد تو چهرهی جونگین نمیدید اما میدونست که هر وقت خستگی سکس از تنش خارج بشه، قطعا قراره درد رو حس کنه و خب، این نگرانش میکرد!پشیمون نبود...
نمیتونست از مَرد جونگین بودن احساس پشیمونی کنه! یا از لخت بغل هم خوابیدنشون ناراضی باشه..
نه! سهون به هیچ عنوان نمیتونست از حس لذت دادن به جونگینش پشیمون باشه!_بازم سکس میخوای سهونا؟
+بیداری؟جونگین، با اخمی که تمام اجزای صورتش رو درگیر کرده بود، همونطور چشم بسته سمت سهون چرخید. مجبورش کرد به کمر بخوابه و بعد، سرش رو روی سینهی لختش گذاشت و یک پاش رو روی پاهای سهون انداخت.
تپش قلب سهون..
این چیزی بود که واقعا بهش نیاز داشت!_به درک که درد داره. من فقط اینجوری خوابم میبره!
+اصلا نخوابیدی؟سهون بدون مخالفت فقط دستش رو سمت کمر جونگین برد و همونطور که نوازشوار ماساژش میداد با نگرانی پرسید.
_این بدترین خواب زندگیمه. تا حالا با تکون خوردن خودم از خواب بیدار نشده بودم!
جونگین عصبی بود..
به قدری که لحن صداش، سهون رو تحت تاثیر قرار داد و باعث شد بیاختیار صداش شرمنده بشه:+حتما خیلی درد داری آره؟
_چیه؟ نکنه میخوای مثل شاهزادهها منو رو دستت بلند کنی ببری تو حموم بخوابونی؟ بعدشم خیلی عاشقانه کمرمو ماساژ بدی و یه سکس تو وان داشته باشیم؟ همین الان که اون دست لعنتیت داره کمرمو ماساژ میده دوست دارم بشکونمش. پس جرئت نکن یک کلمه هم راجعبهش حرف بزنی!
سهون که هیچ دیدی به چهرهی معشوقش نداشت، بیصدا خندید و به حرکت دستش ادامه داد:
YOU ARE READING
MY LITTLE MAN
Fanfiction"مـرد کوچـک من" سهـون، پسری که با قدرت خاصی از کمای پونزده سالهاش بیـدار میشه و معشوقـی رو که در بُعـد قبلیِ زندگیـش به طرز دردناکی از دست داده، ملاقات میکنه. فکر میکنید سهـون میتونه از معشوقش در این بُعـد از زمان محافظت کنه یا باید این بُعـد ر...