-پانزدهم-
-MY LITTLE MAN-
_نه، کوچولوم. آه جونگین، کوچولوم درد میکنه!
جونگین، با دهنِ نیمهبازش، حولهی روی شونهاش رو روی زمین انداخت و به چشمهای بستهی سهون خیره شد.
به جای سوال "الان باید، چه خاکی به سرم بریزم؟" سوالی مثلِ "سهون این همه وقت که تو حموم بودم؛شق درد داشته؟" زیرنویسِ اخبار مغزش شده بود که تیتراژ اصلیش هم سهونی بود که از درد میلرزید و تو خودش جمع شده بود.
آب نداشتهی داخل دهنش رو قورت داد و با گرفتن گوشهی لحاف طوسی رنگ، اون رو از روی سهون کنار زد و بله..
سهون هر دو دستش رو لای پاش گذاشته بود و علاوه بر اون، پاهاش رو به هم فشار میداد. سوال بعدی مغز جونگین اینطوری بود "دیکش خیلی تحت فشار نیست؟"اما شنیدنِ صدای قدمهای کسی از پشت در باعث شد وحشتزده از اوضاع پیش اومده، بازوی سهونِ بیچاره رو بگیره و بیتوجه به نالهاش پسر رو به داخل حموم هل بده.
به هر حال، به هیچ عنوان دوست نداشت با سوالهای ترسناکه بقیه روبهرو بشه که چرا سهون به این حال و روز افتاده؟! این واقعا سوال خود جونگین هم بود.
" سهون چرا شق کرده؟! "
آه، بله. چون نیم ساعت لیس زدن و مارک کردن گردن یک نفر عواقبی داره. به هر حال سهون هم باید تاوان میداد...
پوزخندی که با فکر به این موضوع داشت روی لبهاش شکل میگرفت با یادآوری مارکهای سهون روی گردنش به وحشتزدهترین صورت ممکن جمع شد و جاش رو به ترس داد.
تقریبا دستش رو روی گردنِ بیچارهاش کوبید و نفسش رو تو سینهاش حبس کرد. تقههایی که به در خورد و بعد باز شدنش باعث شد بدون فوت وقت خودش هم وحشت زده داخل حموم بپره و بعد از بستن در حموم، سهون رو بین دستاش گیر بندازه و برای خفه کردن نالههاش دستش رو روی دهنش بکوبه.اینکه چرا سهون مخالفتی نمیکرد که اینطور زجرآور سرپا بایسته مهم نبود؛ جونگین موضوعات مهمتری داشت تا بهشون فکر کنه!
*آم...بچهها؟!
با پیچیدن صدای متعجب بکهیون داخل اتاق، جونگین بیشتر از قبل دهن سهون رو گرفت و نگاهی به چشمهای خمارش انداخت.
چرا انقدر به سهون چسبیده بود که کوچولوی بزرگش رو دقیقا روی بزرگ خودش حس میکرد؟!
دقیقا چرا...
چرا جونگین انقدر بدبخت بود!؟
*جونگین، اونجایین؟!بکهیون اینبار در حموم رو میزد و نگرانی داخل صداش کاملا مشهود بود.
جونگین نمیدونست چهطور بکهیون رو نسبت به حموم رفتنشون قانع کنه!
چون نه خودش اجازهی حموم داشت نه سهون!
ناسلامتی هر دوشون زخمی و آسیب دیده بودن و کسی چه میدونست دو پسر که یکی شق بود و دیگری در معرضش، داخل حموم چیکار میکردن؟!
+آ..آره. چیز.. آ.. سهون دلش آببازی میخواست، آوردمش که یکم به بدنش آب بخوره. مشکلی نیست!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
MY LITTLE MAN
Hayran Kurgu"مـرد کوچـک من" سهـون، پسری که با قدرت خاصی از کمای پونزده سالهاش بیـدار میشه و معشوقـی رو که در بُعـد قبلیِ زندگیـش به طرز دردناکی از دست داده، ملاقات میکنه. فکر میکنید سهـون میتونه از معشوقش در این بُعـد از زمان محافظت کنه یا باید این بُعـد ر...