three 3

347 76 19
                                    

زین:فاک فاک فاک چرا انقدر استرس داریییی آروم باش مطمئنم تو قبول شدی

زین این حرف ها رو به آینه گفت و بعد از درست کردن موهاش از خونه بیرون رفت و با ماشینش به سمت دانشگاه حرکت کرد

زین:هوف بلاخره رسیدم،ساعت چنده؟ 7:45 هست پس خوبه دیر نرسیدم

بعد به داخل دانشگاه رفت و رو به روی دفتر آقای کوردن روی صندلی نشست و منتظر شد که ساعت 8 بشه

زین:هه فکر کنم اون پین غول پیکر خوابش برده نیومده

لیام:ببخشید درباره من چیزی گفتید

لیام وقتی با یک قیافه وادفاکی به زین نگاه میکرد پرسید

زین با سرعت جت برگشت کنارشو نگاه کرد و از تعجب و ترس نزدیک بود برینه تو خودش

زین:ن...ن...نههه داشتم برنامه ریزی ک...ک..ککارامو مرور میکردم با خودم،راستی سلام

زین با لکنت گفت و عرق پیشونیشو پاک کرد و یک لبخندی که هیچ شباهتی به لبخند نداشت زد

لیام:آهان خیلیم خوب،سلام خوب هستید؟

زین:ممنونم شما خوبید؟

لیام:منم خوبم

چند دقیقه باقی مونده در سکوت با نگاه های پر از نفرت اونها به همدیگه گذشت و آقای کوردن رو دیدن که داره به سمتشون میاد و هر دو برای احترام همزمان وایسادن

کوردن:به سلام آقایون وقت شناس خیلی که منتظرتون نذاشتم؟

زین:سلام نه آقای کوردن

کوردن:باشه خیلیم خوب،لطفا همراه من به دفترم بیاید

زین و لیام بدون هیچ حرفی همراه ٱقای کوردن به داخل دفترش رفتن

کوردن:لطفا بشینید آقایون

زین و لیام روی دو تا صندلی که رو به روی میز ٱقای کوردن بود نشستن

کوردن:خب آقایون با توجه به مصاحبه ای که باهاتون داشتم من تصمیمم رو برای انتخاب استاد گرفتم

لیام:خ..خب

لیام با شک و استرس پرسید و عرق پیشونیشو پاک کرد

کوردن:خب از اونجایی که من متوجه شدم شما جفتتون جوونای بسیار هدفمندی هستید و برای اینکار خیلی تلاش کردید تصمیم گرفتم جفتتون رو انتخاب کنم

زین:واقعاااا؟ولی شما مگه فقط به یک استاد نیاز نداشتید؟

کوردن:دقیقا آقای مالیک ما فقط به یک استاد نیاز داریم و من یه برنامه خاص برای شما چیدم

لیام:خب برنامه چجور هست

کوردن:خب...اینجور که شما با همدیگه تدریس میکنید،یعنی کلاسی که برای شما هست رو یک روز آقای مالیک تدریس میدن یکروز آقای پین ولی...

Contest[Z.L] CompletedWhere stories live. Discover now