six 6

318 66 29
                                    

لیام گیج و ویج داشت به زین که بغل دستش خوابیده بود نگاه میکرد و هنوز یادش نمیومد زین اینجا چیکار میکنه

لیام:فاککک،پارتی...مست شدم...زین منو رسوند...بعدم پیشم موند...فاکککک نصف شبببب

بلاخره یادش اومد و با کف دست به پیشونیش زد

لیام:زین،زین پاشو باید. بریم دانشگاه

زین اروم کنار چشمشو باز کرد و با چشمای خمارش به لیام نگاه کرد

زین:دانشگاه؟فاککک دانشگاهههه،وسایلمممم خونسس،ساعت چنده؟

لیام:نگران نباش دیر نشده وقت داریم برید خونتون که وسایلت برداری

زین:اوه گاد باشه

زین پاشد و به سمت دستشویی اتاق لیام رفت و دست و صورتشو شست و بیرون اومد

لیام:زینی

لیام با حالت خجالت زده و مظلومی گفت و زین تو ذهنش صد بار به لیام فحش داد که چرا انقدر کیوته

زین:جان؟!

لیام:بابت دیشب معذرت میخوام،بخاطر من تا صبح بیدار بودی واقعا ببخشید

زین:نه اشکال نداره،زیاد خورده بودی تا صبح داشتی بالا میاوردی،باید حواسم بهت میبود که وقتی حالت بد میشد میبردمت دستشویی

لیام:مرسی

زین:خواهش،پاشو اماده شو که بریم خونه من وسایلام بردارم

لیام:اوکی

بعد از اینکه لیام اماده شد به سمت خونه زین رفتن و زین وسایلشو برداشت و به دانشگاه رفتن

~~~~~~~~~~~~~~~
_4 ماه بعد_

کوردن:آقای مالیک لطفا به دفتر من بیاید

زین:بچه ها اروم درس رو مرور کنید تا برگردم

گفت و به دفتر اقای کوردن رفت و روی صندلی رو به روش نشست،همین الان هم میدونست آقای کوردن راجب چه موضوعی میخواد صحبت کنه

کوردن:آقای مالیک،میشه توضیح بدید که چرا اصلا به آموزشتون اهمیت نمیدید؟استاد کلاسی که شما داخلش تدریس میکنید چهار ماه هست که داخل کماست و شما به جای ایشون تدریس میکنید،من فکر میکردم قراره خیلی بیشتر تلاش کنید برای نگه داشتن شغلتون ولی شما کل این مدت رو کم کاری کردید و الان فقط دو روز تا روز مراسم مونده و شما اصلا براتون مهم نیست

زین:من واقعا عذر میخوام آقای کوردن ولی من دارم تمام تلاشم رو میکنم

خودش هم میدونست که تلاش نمیکنه و ازش راضی بود چون انتخاب خودش بوده

کوردن:نمیکنی واقعا،با این وضعیت شغلتو از دست میدی،من واقعا دوست دارم پسر،دو روز باقی مونده رو تلاش کن که حداقل شانسی داشته باشی

Contest[Z.L] CompletedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora