زین:یااااا پیغمبررر یااا پنج تن آل یک جهت
زین وحشت زده از خواب پرید و گفت
هری:چی؟کی؟ودف؟چیشده؟دزد اومده؟
زین:وای ایننن چه فاکی بودددد
هری:بنال ببینم چه مرگتههه یهو پاشدی عربده میکشی
زین:یه خوابی دیدم...فاکککک اون چی بود ناموصن خدایا کمک
هری:خب خواب چی دیدی فاکر نصفه شبی نزدیک بود چشام چپ شه اینجور که داد زدی و از خواب پریدم
زین:داشتم...داشتم...چیزه...داشتم
هری:داشتم و درد خب مث آدم بناااالل
زین:وایی داشتم خواب میدیدم دارم لیامو میکنم هوف راحت شدی
هری:هن؟واد دااا فاااککک
هری که به زور فکشو از زمین جمع کرده بود گفت
زین:خفه شو هوف،پاشو برو برام آب بیار چه گاوی تو
هری انگشت فاکشو به زین نشون داد و به آشپزخونه رفت و براش آب آورد
هری:بگیر کوفت کن و بکپ،یبار دیگه قربطی بازی در بیاری خشک خشک میکنمت
زین:شات آپ،بگیر بخواب
هری خوابید و زین بعد از چند دقیقه نفس عمیق کشید و تونست بخوابه
~~~~~~~~~~~~~~~
زین در حال زنگ زدن به لیام بود و هم منتظر بود لیام جواب بده هم نمیخواست لیام جواب بده چون از استرس داشت میمرد
لیام:الو
زین:عه سلام چطورید آقای پین
لیام:سلام آقای مالیک ممنونم،مشکلی پیش اومده؟
زین:نه آخه چون میدونم ماشینتون تعمیر گاه هست گفتم اگر بخواید بیام دنبالتون بریم دانشگاه آخه خونتون تو مسیرمه
لیام:وای نه آقای مالیک شما دیروز به اندازه کافی زحمت کشیدید من خودم تاکسی میگیرم میام
زین:این چه حرفیه،میام دنبالتون خب
لیام:خبب...باشه،لطف میکنید،من نمیدونم واقعا چجور براتون جبران کنم
زین:تا ربع ساعت دیگه دم در خونتون هستم،فعلا
لیام:باشه،فعلا
زین:با اون خواب کصشری که دیشب دیدم بعید میدونم بتونم بهش نگاه کنم،گاد هلپ
~~~~~~~~~~~~~~~
لیام:بنظرم آدم خوبیه،الکی ازش متنفر شده بودم،درسته رقیبمه ولی نباید ازش متنفر باشم دگ
لویی:عا،باهات موافقم کاملا
لیام:اهوم،راستی کجا میری امروز؟
YOU ARE READING
Contest[Z.L] Completed
Fanfictionلیام:ازت متنفرم فاکینگ مالیک زین:ازت متنفرم فاکینگ پین،ولی منتظر باش ببین کی برندس عشق ممکن هست به تنفر و تنفر به عشق تبدیل بشه،هیچکس نمیدونه که قراره کدوم یک از این حالت ها زندگیشو عوض کنه