five

318 69 29
                                    

زین:یااااا پیغمبررر یااا پنج تن آل یک جهت

زین وحشت زده از خواب پرید و گفت

هری:چی؟کی؟ودف؟چیشده؟دزد اومده؟

زین:وای ایننن چه فاکی بودددد

هری:بنال ببینم چه مرگتههه یهو پاشدی عربده میکشی

زین:یه خوابی دیدم...فاکککک اون چی بود ناموصن خدایا کمک

هری:خب خواب چی دیدی فاکر نصفه شبی نزدیک بود چشام چپ شه اینجور که داد زدی و از خواب پریدم

زین:داشتم...داشتم...چیزه...داشتم

هری:داشتم و درد خب مث آدم بناااالل

زین:وایی داشتم خواب میدیدم دارم لیامو میکنم هوف راحت شدی

هری:هن؟واد دااا فاااککک

هری که به زور فکشو از زمین جمع کرده بود گفت

زین:خفه شو هوف،پاشو برو برام آب بیار چه گاوی تو

هری انگشت فاکشو به زین نشون داد و به آشپزخونه رفت و براش آب آورد

هری:بگیر کوفت کن و بکپ،یبار دیگه قربطی بازی در بیاری خشک خشک میکنمت

زین:شات آپ،بگیر بخواب

هری خوابید و زین بعد از چند دقیقه نفس عمیق کشید و تونست بخوابه

~~~~~~~~~~~~~~~

زین در حال زنگ زدن به لیام بود و هم منتظر بود لیام جواب بده هم نمیخواست لیام جواب بده چون از استرس داشت میمرد

لیام:الو

زین:عه سلام چطورید آقای پین

لیام:سلام آقای مالیک ممنونم،مشکلی پیش اومده؟

زین:نه آخه چون میدونم ماشینتون تعمیر گاه هست گفتم اگر بخواید بیام دنبالتون بریم دانشگاه آخه خونتون تو مسیرمه

لیام:وای نه آقای مالیک شما دیروز به اندازه کافی زحمت کشیدید من خودم تاکسی میگیرم میام

زین:این چه حرفیه،میام دنبالتون خب

لیام:خبب...باشه،لطف میکنید،من نمیدونم واقعا چجور براتون جبران کنم

زین:تا ربع ساعت دیگه دم در خونتون هستم،فعلا

لیام:باشه،فعلا

زین:با اون خواب کصشری که دیشب دیدم بعید میدونم بتونم بهش نگاه کنم،گاد هلپ

~~~~~~~~~~~~~~~

لیام:بنظرم آدم خوبیه،الکی ازش متنفر شده بودم،درسته رقیبمه ولی نباید ازش متنفر باشم دگ

لویی:عا،باهات موافقم کاملا

لیام:اهوم،راستی کجا میری امروز؟

Contest[Z.L] CompletedWhere stories live. Discover now