special chapter

299 48 12
                                    

چند روز بعد...

لیام:زینییی،لاووممم

زین چشماشو آروم باز کرد و لیام رو دید که روی شکمش نشسته و داره با لبخند نگاش میکنه

زین:هی دردونه زین،چیشده؟

لیام:براتتتتت سوپرایز دارمممم زینیییی

زین:خب بگو دیگه جون به لبم کردی لاو

لیام:امروز رفتم دانشگاه با کوردن صحبت کردم

زین:خب،درباره چی؟

لیام:دلیل اینکه فعالیتتو کم کرده بودی رو بهش گفتم و اونم اولش تعجب کرد بعدش خیلی خوشش اومد و گفت خیلی دوست داره تو توی دانشگاهش کار کنی و اون استادی که مریض بود هم دیگه برنمیگرده،و میخواد تو از شنبه برگردی سرکاررررر

زین:کیدینگگگ مییییی؟؟

لیام:نههه زینیییی

گفت و دو طرف صورت زین رو گرفت و لباشو محکم به لب های زین چسبوند و اونو خیس بوسید،زین هم دستشو روی باسن لیام گذاشت و لیام رو به خودش نزدیک نگه داشت

لیام بلاخره لبشو از لب های زین جدا کرد،زین چند بار پشت سر هم لبای لیام رو بوسید و سفت بغلش کرد و لیام هم سرشو روی سینه زین گذاشت

زین:خیلی خوشحالم دردونه زین،ممنونم ازت

لیام:منم خیلی خوشحالم زی زی که دوباره قراره پیش هم کار کنیم،لطفا دیگه بخاطر خوشحالی من کار احمقانه ای نکن و از خواسته هات نگذر

زین:من حاضرم هرروز بخاطر خوشحالی تو کار احمقانه بکنم و از خواسته هام بگذرم،اگر به عقب برگردیم باز هم کارمو تکرار میکنم لیوم

لیام:خیلی سرتقی زی زی ولی عاشقتم

زین:منم عاشقتم دردونه قلب زین

~~~~~~~~~~~~~~~
چند ماه بعد...

کوردن:پسر،خیلی خوشحالم،حالا هم زود باش برو

زین:فاک استرش دارم،ممنون آقای کوردن

گفت و سریع به سمت ماشینش رفت و با سرعت جت به خونه رفت
و دید گوشیش داره زنگ میخوره

زین:هلو لاو

لیام:هلو لاو و مرض،کجا هستی بیشعور،چرا منو ول کردی رفتی

زین:کار برام پیش اومد بیب،عایییییی

صدای عای گفتن زین و همزمان شکستن یک ظرف به گوش لیام رسید

لیام:فاککک چیشددد زیننن

زین:لیوان_ن_از روی_اپن افتاد رو پام_و_و فرو رفت تو پام یه تیکه بزرگش

زین جوری که انگار داره از درد میمیره گفت

لیام:فاک فاکککک،همونجا بشین الان میام

قلب لیام توی دهنش بود،اون حتی طاقت ناراحتی زین رو هم نداشت دیگه چه برسه به آسیب دیدنش،خودشم نفهمید چجور با تاکسی به این سرعت به خونه رسید
در خونه رو باز کرد و چند قدم به سمت آشپزخونه رفت که یهو هری و لویی از پشت مبل بیرون پریدن و جیغ زدن و برف شادی رو روی سرش خالی کردن

لیام:وادافاک،اینجا چخبره،زین کجاست

هری:پشت سرتو نگاه کن شاید جواب بگیری

لیام برگشت پشت سرشو نگاه کرد و با باور نکردنی ترین صحنه زندگیش رو به رو شد
زین روی زمین با یه کت شلوار خیلی خفن زانو زده بود و جعبه ای که داخلش یک حلقه برق میزد رو به سمت لیام گرفته بود

لیام:ز_زینی داری چ_چیکار میکنی

زین:با من ازدواج میکنی آقای لیام جیمز پین؟

لیام:هان؟

لیام با چشم اشکی گفت و معلوم بود هنوز تو شوک هست

زین:با من ازدواج میکنی دردونه قلبم؟

لیام:آ_آره احمق

لیام گفت و اشکاش سرازیر شد و زین حلقرو داخل انگشتش کرد و بلند شد محکم لباشو به لب های لیام چسبوند
بعد از چند دقیقه لبشو از لب های لیام جدا کرد و توی صورت پرستیدنیش نگاه کرد

لیام:باورم نمیشه،خیلیی خری،داشتم از ترس اینکه بلایی سرت اومده میمردم

زین:ببخشید دردونه قلب زین

هری:آهای دوستان،کسی صدامو میشنوه؟ما هم اینجا هستیم،اینقدر ایگنور شدن حقمون نیست

زین:باشه داغ نکن،نوبت توعه

گفت و دستشو دور کمر لیام انداخت و اونو به خودش چسبوند
هری جلوی لویی زانو زد

هری:لویی ویلیام تاملینسون،من چند مدت فاکی هست که عاشقتم،قبول میکنی که دوست پسر من باشی؟

لویی:وادافاک

زین:لویی جان عزیزم جواب سوالش وادافاک نبود،زود بله رو بگو گناه داره بچه

لویی:معلومه قبول میکنم،فاک یو هری،دوست دارم

هری بلند شد و لب هاشو بدون معطلی به لب های لویی چسبوند

لیام:عاووو چقدر منتظر این روز بودم،دو تا اتفاقی که انتظارشو میکشیدم توی یکروز اتفاق افتادن و من عمرا بیشتر از نمیتونم خوشحال باشم،دوست دارم جواد

زین:منم دوست دارم،ولی هزار بار گفتم منو جواد صدا نکن وگرنه...

لیام:وگرنه چی؟

زین:خودت میدونی بعدش چه اتفاقی برات میوفته

گونه های لیام به شدت سرخ شد

هری همونطور که دستشو دور گردن لویی انداخته بود گفت:ما هم کر هستیم و اصلا نشنیدیم چی گفتید

همشون با همدیگه خندیدن و خدا میدونه چقدر خوشحال بودن

هری:باید جشن بگیریم،بیاید بریم نهار مهمون من بعدشم میریم کلاب

همه موافقت کردن و رفتن

و هیچوقت پایان،پایان نیست...

~~~~~~~~~~~~
731 words

یهو تصمیم گرفتم یه اسپشال چپتر اضاف کنم
انی وی لاو یو گایز

Ly,iliya
_1400/05/15_
_2021 aug 6_

Contest[Z.L] CompletedTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang