بعد از اینکه با کلی بدبختی تونستند ساسنگا رو بپیچونند تا آدرس رو یاد نگیرند بلاخره به خونه رسیدند هردو داخل شدند و خودشونو رو کاناپه های توی هال انداختند
+حالا چی میشه؟
-نمیدونم بک اما هرچی بشه نمیذارم آسیبی ببینی
چانیول گفت و در حالی که دکمه های پیرهنشو باز میکرد شروع به تایپ کرد
بعد از دقایقی همونطور که بلند میشد و به سمت یخچال میرفت تا آبمیوه بخوره با صدای بلند گفت
-بلند شو بک پسرا دارن میان اینجا
+چی؟ اعضا؟ چرا؟ وای چان من نمیخوام الان باهاشون حرف بزنم از کاری که کردیم خجالت میکشم میدونم که به اون هام اسیب زده
- نگران نباش مطمئنم همچی خوب پیش میره
بکهیون بدون اینکه حرفی بزنه به سمت اتاق رفت و درحالی که لباس خونگی تنش کرده بود برگشت و تو آماده کردن وسایل به چان کمک کرد
بی قرار نشسته بود و پاهاشو تکون میداد تا وقتی که زنگ به صدا در اومد و باعث شد از جا بپره
با نگرانی به چان خیره شد و دستشو گرفت و باهم به استقبالشون رفتند
به محض باز شدن در با قیافهی کای و سهون مواجه شدن درحالی که داشتند با یه قیافهی شرور که نمیشد فهمید داره تو مغزشون چی میگذره وارد شدند و بعد از دو ثانیه در حالی که از خنده ریسه میرفتند رو زمین دراز کشیده بودند
کیونگ وارد شد و با یه فیسِ پوکر بهشون زل زد و با پاهاش اونارو از وسط راه کنار زد و بعد از یه نگاه کوتاه به چانیول و بکهیون بغلشون کرد و بدون حرف به سمت پذیرایی راهی شد
بعد از اون چن درحالی که با یکی از اون لبخندای مهربونش وارد میشد بهشون سلام کرد و بعد از بستن در به سمت کیونگ راه افتاد
چانیول و بکهیون با تعجب به در بسته خیره شدند و برگشتند و همزمان پرسیدند
-پس مینسوک و سوهو هیونگ کجان؟
جونگین درحالی که بلاخره تونسته بود خودشو و سهون رو از رو زمین جمع کنه به حرف اومد
-نتونستند بیان و توضیح خاصی هم ندادند فقط گفتند که بهتون بگیم از دستتون ناراحت نیستند
چان و بک که حالا خیالشون راحت تر بود به سمت پذیرایی رفتند و کنار بقیه نشستند-خب چیزی واسه گفتن ندارید؟
کیونگ با اخم گفت
+راستش میدونیم خیلی بد کردیم بهتون و حالا گروه از هم میپاشه ولی دیگه تحملشو نداشتیم و شما هم میتونین هرچی دلتون میخواد بهمون بگین
بکهیون با استرس جواب داد-بد کردین؟ راستش ما هممون اومدیم اینجا که ازتون تشکر کنیم.. اس ام واسه هممون جهنم بود واسه هرکی به یه روشی
ما هرجا بریم اری هامون دوستمون دارند و همیشه هم اکسو میمونیم
سهون جواب بکهیون رو داد و باعث شد چان و بک هردو با تعجب بهشون زل بزنن
چن ادامه داد
-هممون داریم قراردادمونو با کمپانی تموم میکنیم، حتی ییشینگ ،تصمیم گرفتیم بریم آمریکا و اونجا یه گروه تشکیل بدیم، مهم نیست اگه کمپانیای مارو نخواد یا دیگه مثل قبل نتونیم اهنگامونو بخونیم از این به بعد همه چیز رو با قلبمون ادامه میدیم
شماهم بهمون ملحق میشین تا یه اکسویِ جدید بسازیم؟چان و بک درحالی که نمیتونستند ذوق تو صداشون و نگاهشونو کنترل کنند با صدای بلند گفتند
-معلومه که آرهههههولی چانیول انگار که تازه چیزی یادش اومده باشه رو به سهون و جونگین پرسید
-پس اون نگاه شرورانه دم درتون چی میگفت؟+هیچی هیونگ میخواستیم یکم اذیت کنیم که نکنه داری بابا میشی که تصمیم گرفتین موضوع رو علنی کنین که کیونگسو هیونگ اجازه نداد بحثو زرتی رمانتیک کرد...
جونگین جوابشو داد که با داد بلند کیونگ و کوسنی که از طرف بکهیون به سمتش پرتاب شد خنده همه بلند شد
+یااااااااا
•••••••••••••••
بعد از چند ساعت حرف زدن پسرا ازشون خداحافظی کردند و رفتند
بکهیون نشست و تصمیم گرفت بلاخره که وقت کرده یه نگاهی به کامنتا بندازه و خب اصلأ توجهی نکرد که چان بهش گفته بود اینکارو نکنه و با خوندن بعضی از کامنتا متوجه شد که چانیول حتماً یه دلیلی داشته و خب کاملا واضحه
اشکاش با خوندن اون جملات ناخودآگاه جاری شد
مگه اون چیکار کرده بود؟ از کِی تاحالا عشق جرم بود؟ از کِی تاحالا مردم انقد بیرحم شده بودند که به جرم عاشقی برات آرزوی مرگ کنند؟-من که بهتون گفته بودم اونا برای هم ساخته شدند....چی میتونه قشنگ تر از این کاپل تو این دنیا باشه.....فک میکنم بهترین کار ممکن رو کردند..... چانبک به من عشقو یاد دادند.... اونا لایق بهترینان
با صدای چانیول به خودش اومد در حالی که دستشو دور کمرش انداخته بود و کنارش نشسته بود و داشت از توی گوشیش یسری جملاتی رو میخوند که بعد از چند ثانیه بک متوجه شد اونا کامنتایی از طرف اریهاشه که مثل همیشه دارند قلبشو با محبت گرم نگه میدارند
با شنیدن اونا حالش بهتر شده بود
- شاهزاده کوچولوی من مگه بهت نگفته بودم هیچوقت گریه نکن قلب چانیوریت درد میگیره؟
در حالی که خودشو بیشتر تو بغل چان جا میکرد ،درست مث یه گربه بینیشو چند بار به قفسه سینه چانیول مالید و با صدای آرومی گفت
+آخه یولی من فقط میخواستم ببینم دارن راجبمون چی میگن ولی اونا...اونا زیادی بی رحمانه بودند
-واسه همین بهت گفتم نخون پاپی کوچولوی من
+اوممم از این به بعد انگار باید حرفاتو گوش کنمچانیول تو یه حرکت سریع بلند شد و دستشو انداخت زیر زانو بک و بغلش کرد و همونجوری ک به سمت اتاق حرکت میکرد با یه نیشخند به پاپیش خیره شد
-چطوره حرف گوش کردناتو با یه پوزیشن جدید شروع کنی هوممم؟
و با چشماش شاهد رنگ عوض کردن گونه های بکهیون بود و تو دلش داشت واسه این همه معصومیت پسری که تو آغوشش بود قند آب میشد
به تخت رسید و آروم روی تخت گذاشتش روش خیمه زد و برای چند ثانیه بهش خیره شد و بعد دستشو بلند کرد و به چراغ بالای سرشون رسوند و خاموشش کرد و کنار بک دراز کشید
+یاااااا پارک چانیوووول منو بازی میدی؟؟؟
-....
+مگه با تو نیستمممم
و با مشت به قفسه سینه چان زد که باعث شد حرفی رو ازش بشنوه که تا چند دقیقه از شدت شوک نفهمه چی شده و وقتی به خودش اومد پروانهها تو دلش درحال رانندگی بودند
-کیونگسو هیونگ بعد از اینکه رفتن برام بلیط هواپیما رو فرستاد، فردا عصر میریم آمریکا
ولی میدونی مشکل چیه؟ من یه پاپی کوچولوی خوردنی دارم که وقتی هورونی میشه از همیشه دلبر تر میشه منم نمیتونم خودمو کنترل کنم بعد سختش میشه بخواد فردا تو اون رفت و آمد هی لنگ بزنه
و خب اون صدایی که بم تر از همیشه بود تیر خلاص بک بود
![](https://img.wattpad.com/cover/279127687-288-k405484.jpg)
STAI LEGGENDO
Shouldn't Be Hidden
Storie breviCouple: CHANBAEK Genre: Romance , Fluff ,reallife #Full # chanbaek ایده ای که اون روز صبح چانیول بهش داد چیزی بود که همیشه دلش میخواست اما تاحالا شده هم چیزی رو بخواین هم ازش بترسین؟