انعکاس قسمت سوم
.
از اون روز گذشت...فصل ها میگذشت.... بالاخره امتحانات هم تموم شد اما هنوز توی سرم کلی سواله...یه دنیا....
......
ماندانا: خوب داداشم سینک صوت رو انجام داد...میخوای بفرستم؟ یعنی مطمئنی میخوای بشنویش؟
ا/ت: آره بفرست...
میسوری و یونا هم کنارم بودن....فایلو گرفتم دانلود کردم و پلی...!
یونا: آااا چیی!!!!!!!!!!
میسوری: نه... نه نه...این....وای(دست کشید رو سرش)
منم وحشت زده....کاملا شوکه...!
یونا: رز!! خوبی!
ا/ت: آم...من....من...فک کنم باید برم بالکن...
هوای اتاق خفه بود بدجورم خفه بود....حتی روی بالکن رفتن فایده نداشت دستمو روی دهنم گذاشتم و زدم زیر گریه.....
نوتیص گوشی
ا/ت: این دیگه چه کوفتیه...؟
متن دایرکت: رز....فک کنم....خودت باید بی صدا بری از فندوم... همچی بدتر شده...منم دارم میرم دیگه نمیخوام فن پیج باشم...
ا/ت:(تایپ) چی داری میگی...ما باید هواشو داشته باشیم....
هم فندومی: اینطور نیست.....اون خودش انتخاب کرده آدمای اشتباهی...دورشن....داره خودشو نابود میکنه...یادته گفتی یه کابوس دیدی....! داره واقعی میشه این روزا چون مشغول درسی و ایرانم نیستی کم خبری!
ا/ت: من به خاطر چیزای دیگه کم فعالیت شدم میدونی که....!
هم فندومی: خلاصه کنم... وقت رفتنه....بای برای همیشه💔
اون جریان سینک کم بود...اینم اضافه شد...چرا همچی ریخت بهم...خسته ام... خسته.... رویاهام داره خورد میشه.....
...
فردا
نامجون: اووف این دوربین مخفی چی بود... سکته ام دادن.....جین نمیشد زودتر بهم میگفتی
جین: پی دی نیم پوستمو میکند لو میدادم یه دوربین مخفی بود و ازش سر بلند شدی چی بهتر از این...
جییمن: آررررره لیدر ما تو بهترینییی☺️👍🏻
نامجون: یاااااااا دارم براتون....
جین: باشه باشه من تنبیه همگی بریم رستوران مهمون من...هییی هوپی! دیدی نامجون رو...
هوسوک: واااای خودم نگرانش بودم خیلی ترسید ولی خودشو نگهداشت....
جین: داریم میرم شام حاضر شو...
هوسوک: اوپس...امشبو نمیتونم...
جیمین: بازممم تمرین....
هوسوک: یکم..یه ولاگم میخوام ضبط کنم....
نامجون: باشه رفیق... فعلا...
رفتم توی اتاق دوربین رو روشن کردم و شروع کردم به ضبط حرفام...
داشت غروب میشد..باید زودتر میرفتم خوابگاه پیش دخترا...اما دیدم یه اتاق چراغش روشنه....یه بار فضولی کردم بسه...دوباره برم یه هو نامجون باشه چی! نه نه ...اووووف میخوام بدونم چه خبره.... آهنگسازیاشون باحالههه.....شایدم شوگاست...! اوووه یس یواشکی گوش بدم...! بدو بدو عین بچه های فضول شش ساله رفتم دم در....در شیشه مات داشت پس نباید سایه بدنم معلوم میشد...با دقت چسبیدم به دیوار...و گوش دادم...اما برخلاف انتظارم شد....
هوسوک(به دوربین): آممم میدونم این مدت از تموم مراحل کارام بهتون گفتم...ولی میدونین یه وقتایی آدم میخواد بگه...اینم تموم شد...خسته میشه..آره ما هم خسته میشیم...ولی عشق شماها داره بیشتر بیشتر کمک مون میکنه هر چند یه خانواده کوچیکیم....اما یه دنیا ارزش دارین برامون...آرمی! ما به خاطر شما الان هستیم....و میدونم این پیوند بین ما و شماها ابدیه....و هیچ وقت نمیخوام از دستتون بدم....هیچ وقت...سارانگه آرمی....!
چی شد؟! هنوز خیلی طرفدار ندارن...اما چجوری عشق میده...الان....چرا اون اینجوری حرف زد...خیلی حرفاش از ته دل بود...اون عاشق طرفداراشه...بقیه اعضا هم همین طور...چرا باید توی سرم این سوال لعنتی بیاد:
یعنی اونی که منم عاشقشم...اینقدر عاشق طرفدارشه..؟
......
بلاخره ضبط حرفام تموم شد ....میدونم کمترین ویو رو داره اما بازم خوشحالم از قبل یکم بیشتره...همه سیستما رو خاموش کردم که یکم زودتر برم استراحت...بازم دختره...! این بار مث مجسمه خشکش زده بود....کاراش واقعا عجیبه... این بار خواستم اینگنورش کنم اما وقتی داشتم می رفتم...
ا/ت: آرمی ها برات خیلی مهمن؟...چقدر؟
هوسوک: هممم... معلومه ...بی نهایت....تموم جون و عشق من اونا هستن....
ا/ت: چطوری...تو کمترین محبوبت رو بین کل اعضا داری...چطوری بازم عشق میدی بهشون...(روشو کرد سمت هوسوک) جواباشونو میدی...براشون پیام میدی تو فن سان کم نمیزاری براشون...اون... اینجوری نیست...چجوری پس....؟
هوسوک: نمیدونم منظورتو اما من یاد گرفتم کسی که عشق میده بهش عشق بدم چرا عشق ندم؟ .... این واقعیت زندگیه دختر روسی....
ا/ت: من ایرانی ام..این صد بار...
هوسوک: من دوست دارم اینجوری صدات کنم...!
ا/ت: مادرم رگ روسی داره....یعنی دو رگه است....واسه این شبیه روس هام....
هوسوک: بدجور گرفته ای...زیر چشاتم گود رفته...فک کنم نیاز داری استراحت کنی...
ا/ت: منم مث تو دارم برای هدفم می جنگم...هدف..هدف!
چون دخترم یعنی ضعیف نیستم!
هوسوک: نگفتم ضعیفی....گفتم باید به خودت برسی... قرار نیست که دیبو کنی! سرتو بالا بگیر...اصلا توی چشمم نگاه نمیکنی....! قشنگ نیست موقع حرف زدن...
ا/ت: میدونم باید نگاه کنم...میدونم....شب بخیر...
کاش بفهمم این دختر چشه....!
...
خوابگاه پسرا
جیمین: حیف نبودی خیلی خندیدیم مخصوصا از دست کوک و جین...هاها واای عین پدر و پسر هی میزنن سر و کله ی هم🤣... هیی بازم فکر فرو رفتی جناب فیلسوف جانگ؟ الووووو!!!!
هوسوک: وای جیمین...یه دقیقه بزار تو خودم باشم!!! لطفا!!!!
جیمین: چته پسر؟؟
هوسوک: هیچی...فقط بزارم تو خلوت خودم باشم...
صبح روز بعد
مث احمقا با فکر مسخره یه راست رفتم پیشش ... صبر کردم خلوت شه دورش...
ا/ت: هی آقااااای جییییی هوپ...!
هوسوک: بعله😒
ا/ت: رقص یادم بده!
هوسوک: بله؟😐
ا/ت: میگم رقص یادم بده!
هوسوک: مستی؟؟ (بو کردن) نه.... مست نیستی...
ا/ت: من لب به الکل نمیزنم!!! گفتم رقص یادم بده!
هوسوک: من خیلییی بی کارمممم بیام به تو رقص یاد بدم.....
با قدم محکم و عصبانی رفتم تو صورتش....و داد زدم
ا/ت: باید به من یاددددی بددی!!!! باید....!!! نزار دیوونگیم کار دستت بده مستر جانگ! نزااار
هوسوک: تو فک کردی کی هستیییی!!! پرنسس بوسان!!! نه خیررر من بی کار نیستم...نمیدونمم دردت چیههه ولی این همه کلاس توی سئوله برو یاد بگیر!!!!
این حرفو که بهش زدم یه هو دیدم رفت سمت در... با کلی چیز میز جلوی درو بست😐 یه میله هم دستش گرفت سمتم!!!!
ا/ت: یا یادم میدی یا نمیزارم سالم بری بیرون!! من یه جودوکار حرف اییمم!!!!!
-:نه نه این دختر دیوونه شده!!!
+: باید خل بازی در میاوردم بترسه و به حرفم گوش کنه منو ببخش مستر جانگ...چاره ای ندارم!
.....
هوسوک:باشه باشه!!! بزارش زمین!! یادت میدم!
ا/ت: قسم بخور!
هوسوک: قسم میخورم
ا/ت: به جون عزیزترین کس زندگیت!
هوسوک: یااااااا!!!!
ا/ت: قسم بخوورر!!!!
هوسوک: باشههههههه!!! لعنت بهت!!! قسم میخورممم به جون عزیز ترین فرد زندیگم!! خوبه!!!
ا/ت: آره...من میرم...فردا شروع کنیم.. وقتم کمه...وقتی به زودی بفهمنن دانشگاه نمیرم باید از کره برم....!
رفت بیرون...یعنی چی...یعنی میخواد ترک تحصیل کنه....!! قطعا یه دیوونه است...!
شب
یونا: چیییی!!!!! دیگه نمیخوای بخونی!!!
میسوری: دختر نیای دانشگاه دیپورت میشیییی!!!!
ا/ت: میام یه مدت سوری...بعدش رسمی اعلام ترک تحصیل میکنم که دیپورت نشم...فقط یه ماه...! بعدش میرم...
یونا: تو از دیشب چت شده....!
ا/ت: چیزی نیست...فک کنم عاقل شدم!
میسوری: ودف...این دختر خل شده...!
.....
هوسوک: خوب اینجا کسی زیاد نمیاد فقط روزی دوساعت میتونم بهت کمک کنم اونم تایم نهار و خوابمه! بیا شروع کنیم....اول هرچی میگم گوش کن... دوم انعطاف مهمه...سوم با قلبت برقص و چهارم...بیت رو فراموش نکن رقصنده به اندازه نوازنده باید روی نت باشه...!
ا/ت: فهمیدم....! شروع کن...
هوسوک: حرکاتمو دنبال کن...
هزاران بار خوردم زمین بلند شدم....هر اشکی که میخریم از خشم بود نه غم....با هر قدمش رفتم جلو...فقط یه ماه... فقط یه ماه وقت داشتم.....یادمه.....خیییلییی کوچک بودم...بدم نمیومد رقصم یاد بگیرم اما....تموم وقتم شد ویالون...
هوسوک: دستتو بگیر پایین پایین ترر!!! خودشه....(یه تمرین دیگه) نه نه... زیادی زانوت خمه صافت تر باش....(یکی دیگه) این رقصه مسخره بازی نیست مثل کلام می مونه مثل حرف زدن....درست حرف بزن...بلند میشی باید بلند شی زمین خوردن عادیه...اگه زخم نبینی نمیتونی رشد کنی...
اون یه استاد تموم عیار من بود و فقط نوزده سال داشت...تازه فهمیدم با هم همسنیم.....این قدر درگیر تمریناتش شدم که تولد خودمو غافل شدم تظاهر کردم به خانواده ام که تولدم پیش دوستامم...بیست سالگی...
....
کوکی: هیییی.... چند روز دیگه تولد هوسوک هیونگه!!!
شوگا: آاا... ارره....
جین: یه سورپرایز اساسی لازمه...!
جیمین: وسط لایو تولدش بریم پیشش!
تهیونگ: مواافقممم!!!
نامجون: تازه واسه این کارو کردیم تکراری نیست!
جین: معلومه که نیست...من که موافقم....
تهیونگ: با منن! فقط آماده باشین پس فردا تولده...!
....
یونا: بلاخره فرستادی
ا/ت: آره استاد لی ناراحت شد...گفت حیفه...اما...نظرم بر نمیگرده...سه روز دیگه بر میگردم...بعدم فوقش یه سیلی بخورم...البته بعدش حق میدن بهم...میدونم....
میسوری: دختر دلمون تنگ میشه برات😭😭 نرروو
ا/ت: شرمنده...چاره ندارم...نمیتونم دیگه به ساز دست بزنم....نیمتونم....تا سه روز آینده...پیشتونم... الانم بلیتمو ردیف کنم....بعدم برم کمپانی بگم دیگه دانشجو نیستم نیمتونم کارآموزی باشم...
یونا: موفق باشی دختر!
میسوری: فایتینگگگ!!
.....
کمپانی بیگ هیت
ا/ت: آا چه خبره...همه یواشکی شدن...😐 ببخشید...
جین: هیسس....
ا/ت: ها؟ اممم ببخشید مستر جیمین؟
جیمین: هیسس آروم....
ا/ت: وات؟؟😐 تهیونگ شی!! چرا همه سیکرتی شدن؟؟
تهیونگ: پس فردا تولد هوسوک هیونگه.... داریم بدون اینکه بفهمه نقشه داریم براش...راستی! میتونی کمک کنی!!!
ا/ت: من؟😐 این همه کارمند و استف؟
تهیونگ: یه پیشنهاد بود....میخوای قبو...
ا/ت: نه...راستش ..من دارم میرم کشورم...و ملاقات باشماها برام خیلی خاص بود...با همه تون خداحافظی میکنم چون فرداش میرم از کره...
تهیونگ: ...ناراحت شدم..... متاسفم....کاش می موندی نوازنده خوبی هستی...
ا/ت: ممنونم مستر کیم....من برم...بای...
.....
شب تولد
بلاخره اینم لایو شروعع!!!! آهاااا سلااام آرممیی!!! من اومدممم!!! اینم کیک توت فرنگیه من! مراقب خودتون هستین که...آره ..آره منم مراقبم...هوا خیلی سردههه واایی حتی توی استودیو...دارم با بقیه آلبوم جدید حاضر میکنم یه ترک تکی دارم دوست دارم گوشش بدین...آررهه....
بقیه اعضا: سور پراااایزز!!!!
هوسوک: یاااااااااا!!! واااای😍😍 ممنووننمممم!!!
شروع کردن به خوندن تولدت مبارک...(قطعا به کره ای🙄)
کوکی: اول کادوی من....
تهیونگ: نهه منن
جیمین: هیوونگگ من هم اتاقیتم مننن اول!!
جین: هییی هیونگی گفتن احترامی گفتن اول من...
نامجون (قشنگ تو چشاش میخواد برم افق تصور کنید 😐😂)
هوسوک: یکی یکی...هاهاها....
....
اتاق خیلی شلوغ بود و من...دستم یه جعبه کوچیک کادو بود....یعنی قبول میکرد...بلاخره از اتاق اومدن بیرون هدیه رو قایم کردم و رفتم پیششون ...
تهیونگ: آااا اومدین...
شوگا: کاراموز نوازنده...چی شده این وقت اینجا...
ا/ت: خوب...راستش....اومدم خداحافظی از همتون... روز اول که دیدمتون فک کردم یه مشت تازه کارین...و... خلاصه قضاوت های اشتباهی داشتم اما.. تصوراتم عوض شدن و فهمیدم یه خانواده هستین و تلاشتون قابل تقدیر و تحسینه...حس میکنم خیلی موفق میشین و.....و.....به قول ما ایرانیا دمتون گرم....خوب...من دارم بر میگردم کشورم فردا عصر میرم خواستم بگم.... چقدر خوشحالم که کنارتون بودم و خیلی باعث افتخارم بود...پسرای بنگتن....تازه اول راهین اما آینده تون روشنه...و در نهایت...اگه افتخار بدین...منم میخوام...یه آرمی باشم🙂
لبخندی روی لب همه نقش بست...آرومی کلام ا/ت و جمله ی اخرش برای همه حس خاصی داشت...
نامجون: هر عضو جدید...هر آرمی جدید برای ما بهترین اتفاقه...درسته که ناراحت شدیم از رفتنت...اما تصمیمی که گرفتی امیدوارم برات مفید باشه...
دیدم اون نیست...یه هو اومد بیرون....
ا/ت: آااا مستر جانگ...تولدتون مبارک...! براتون بهترین ها رو آرزو دارم....بفرماید...اینم هدیه من...
با تعجب نگاهم کرد....فک نمیکرد باشم.....
کوکی: آاا هوپی هیونگ... نوازنده رز میخواد بره کشورش فردا...
هوسوک: چی...میری؟
ا/ت: اوهوم....میرم....فردا عصر...
هوسوک: درست که مونده...
ا/ت: ترک تحصیل کردم...میخواین هدیه تونو باز کنید؟
نامجون: خوب ما بریم یه سر خوابگاه من هدیه امو جا گذاشتم شت....
جین: یااا خسته نباشی...!
نامجون : یه روز غر نزنی لطف بزرگی میکنی...
خنده کنان همگی دور شدن...
هوسوک: میخوای فرصتتو نابود کنی!
ا/ت: میشه بیرون حرف بزنیم؟...
....
هوسوک: بگو میشنوم...
ا/ت: به حرفت فکر کردم و میخوام نجات بدم خودمو..
هوسوک: همین! ترک تحصیل شد راه نجات...!
ا/ت: این اولشه...فکرایی نوی سرمه... مسیر زندگی مو میخوام عوض کنم...
هوسوک: من...من نگرانم به نفعت نباشه!
ا/ت: نگران من... حرفتون عجیبه...
هوسوک: تو دیگه یه آرمی هستی..!
ا/ت: اگه نبودم نگرانم نبودی...!
هوسوک:یاااا...ربطی نداشت...چرت گفتم...خوب یه انسانی!
ا/ت:من..
هوسوک: خواهش میکنم لااقل راهیو انتخاب کن که اگه روزی دیدمت....بگم موفق شدی نه؟ تو هم بگی آره موفق شدم!
ا/ت: چرا فک میکنی همو میبینیم؟
هوسوک: نمیدونم...
یه هو بغلم کرد...
هوسوک: سفر خوبی داشته باشی دختر روسی دیوونه!
ا/ت(پوزخند): ممنونم مستر جانگ مودی! خدانگهدار....
...
(می ۲۰۲۸ - نیویورک)
مهمونیه بعد از کت واک اوت کوتور
دنیای پر زرق و برق ... آدمای مشهور... مغرور... متواضع ...تازه کار.... خودشیفته...همه جور آدمی اینجاست... اما من..اینجا...اره منم اینجام...فک میکنین دارم ساز میزنم...نه...منم به عنوان طراح لباس اینجام...با شریک کاریم...اسمش اوزگه است....حالا میگم براتون چیا شد....
اوزگه: وااای یه پیشرفت دیگه واسه برند! هنوز باورم نمیشه!!!!
ا/ت: منکه حوصلم سر رفت...
اوزگه: جایی که طراحای ورساچی و ولنتینو هستن حوصله سر بر نیست...!
ا/ت: یه اتفاق هیجان انگیز میخوام خدایا...
اوزگه: بشین تا بشه...
صدای پیانو زنده پخش شد...
اوزگه: اوووو یکی داره پیانو میزنه....! اینم هیجان!
ا/ت: پیانو...اووف...خیلی هیجان انگیزه!!!! من برم یه آب میوه گیر بیارم...بدون الکل!!!😑
رفتم سمت میز نوشیدنی ها...توی این هوای گرم بهاری لازم بود...شت..آب پرتقال نیست...خوبه آب سیب هست...اینم از این...برم پیش اوزگه...آخخخخ آقا ببخشید!!! خوردم باز عین دست پا چلفتی ها به یکی!!!! خدا رحم کرد لباسش کثیف نشد...
ا/ت: اکس کیوز میی..آیم سو ساری...
چی!!!! اون!!! این یه شوخیه! شبیه نه..شبیهه اره یه مرد کره ای خوشتیپ شبیه.....
هوسوک: خانم باید مراقب....باشید...نوازنده؟!
ا/ت: خودتی!!!!
هوسوک: اینجا...آمریکا؟ نکنه...
ا/ت: نه... نوازنده نیستم....
هوسوک: پس...
ا/ت: طراح لباسم☺️ دو ساله برند زدم...
هوسوک: باورم نمیشه! یعنی...☺️
ا/ت: آره...تونستم...موفق شم..یادمه بهم گفتی!
هوسوک: هنوز یادته...!
ا/ت: آره...
هوسوک: چه صدای پیانوی قشنگی...بریم ببینیم کی میزنه.. میخوای؟
ا/ت: باشه...بریم...
رفتیم سمت صدا..یکم دیر شد... جمع دست میزد و سخت بود دیدین کسی که پیانو زد...
هوسوک: وای..له نشی!!
ا/ت: نه مراقبم....
بلاخره رفتیم جلو پشت نوازنده بهمون بود....تا اینکه برگشت.....!
هوسوک: واووو چه نوازنده خوش چهره ای...شبیه لاتین هاست....هی..دختر روس؟ چرا ماتت برده....! منو نگا....!(ا/ت روش به سمت هوسوک شد ولی شوکه) چی شده...؟
ا/ت: اون مرد...!
هوسوک: خوب...
زل زدم توی چشماش.....
ا/ت: اون کسیه که عامل زجرم شد...اون ویالونیسته!
هوسوک: چرا اسمشو نمیگی...!
ا/ت: چون واسم همیشه گفتن اسمش حس عجیبی داشته....همیشه....
هوسوک: لااقل اسپل کن...
ا/ت: بزن...
هوسوک: بگو
ا/ت: اس اچ اِی دی ام ائی اچ آر....
هوسوک: اوه گاد...! این چرا جوونیاش...شبیه الان منه!
بهم خیره بودیم....و هیچ کلامی قابل گفتن برای اون لحظه نبود!
پایان قسمت سوم
ESTÁS LEYENDO
Reflection / Season One
FanficMirror can't show me who am I... But I can see my face by your face! When I lost in the mirage... you find me in your destiny! . . «این فقط یک داستان است لطفاً آن را واقعی ندونید» «این داستان بدون محدودیت سنی می باشد» «اینجا خبری از ا/ت و اسمات نیست...