🆂🅰🅳 🅱🅾🆈

165 25 1
                                    

زین:دوستش داری؟

لیام:کیو؟

زین:همون که بخاطرش منو تو تنهایی خودم ول کردی

لیام:من تو رو ول نکردم زین،باز کابوس دیدی،بیا اینجا سد بوی(sad boy)

زین به آغوش لیام خزید‌ و خودشو توی اون آغوش نه چندان گرم غرق کرد

زین:میترسی؟

لیام:از چی؟

زین:از مرگ

لیام:مرگ ترسی نداره چون درد نداره،ولی قطعا نداشتن تو مرگ دردناک من در بیداریست و اون ترس داره

زین:قول میدی همیشه آب روی آتیشم باشی؟

لیام:قول زی زی

زین توی بغل لیام به خواب فرو رفت

~~~~~~~~~~~~~

زین بیدار شد و لیام رو پیش خودش پیدا نکرد

زین:لیوم،لیوم،کجایی؟

تنها جوابی که گرفت سکوت بود و سکوت

زین:باز بی خبر رفتی،امیدوارم شب زود برگردی خونه

بعد از برداشتن وسایلش به سمت شرکت رفت

لویی:باز نخوابیدی؟

زین:نه اتفاقا،بعد از کلی وقت در آرامش خوابیدم

لویی:دیگه کابوس ندیدی؟

زین:دیدم،مسکن داشتم(لیامش) آروم شدم

بعد از کار وسایلشو جمع کرد و به خونه رفت،امیدوار بود کار لیام زود تموم بشه و برگرده

شب شد...

زین:هنوز برنگشتی

با خودش گفت و برای بار دهم شماره لیام رو فشار داد و جوابی نگرفت

زین:باز تنهام گذاشتی آب رو آتیشم

به سمت حموم رفت و کار همیشگیشو تکرار کرد،دیگه چیزی متوجه نشد...

Iliya...

it hurt [Z.L]_CompletedWhere stories live. Discover now