لویی:پرستار،پرستار بهوش اومد
پرستار ها توی اتاق ریختن و لویی رو بیرون کردن،هنوز گیج بود نمیدونست کجاست و چیشده
پرستار مشغول چک کردن زین شده بودزین:شما چتونه؟اینجا کجاست؟
پرستار:آقای مالیک شما توی بیمارستان هستید
زین:برای چی؟من که چیزیم نیست!
پرستار:شما خودکشی کرده بودید
زین:وات؟انی وی مهم نیست چی میگید من باید برم خونه
پرستار:شما تازه خطر مرگ رو رد کردید،نمیتونیم اجازه بدیم از اینجا بیرون برید
زین با صدایی که از خشم پر شده بود داد زد:گفتم من باید از این خراب شده بیرون برم فهمیدی؟
پرستار واقعا ترسیده بود و تسلیم شد
بعد از اینکه دکتر زین رو چک کرد و مطمئن شد خطری تهدیدش نمیکنه رو به لویی کرد و کاغذی رو توی دستش گذاشتدکتر:این شماره بهترین روانشناسی هست که میشناسم،حتما به اونجا ببرش،این تیغ زدن ها براش مثل عادت شده
لویی:باشه میبرمش
دروغ گفت،خودشم میدونست راضی کردن زین برای همچین کاری به اندازه سیاه شدن آسمان روز غیر ممکنه...
لویی،زین رو به خونه رسوند
لویی:پیشت میمونم
زین:احتیاج ندارم،نگران نباش کاری نمیکنم اون فقط یه اتفاق بود
لویی:زین تو هرهفته داری اینکار رو تکرار میکنی بعد میگی اتفاق بود؟
زین با خشم داد زد:بهت گفتم اتفاق بود،حالا برو و تنهام بذار
لویی رفت،اون خوب راجر رو میشناخت،شخصیت عصبی و همیشه خشمگین زین،کسی نمیتونه با اون مخالفت کنه
زین دو شخصیتی نبود،ولی گاهی اوقات بشدت خشمگین میشد و اسم خودش رو توی اون حالت راجر گذاشته بودلیام:گفته بودم به خودت آسیب نزنی،نگفته بودم سد بوی(sad boy)؟
زین به سمت صدا برگشت و پوزخندی زد
زین:هه،برگشتی پس،کجا بودی؟
لیام:کارم زیاد شده بود نتونستم دیشب برگردم،وقتی برگشتم فهمیدم باز تکرارش کردی
زین:فکر کردم تنهام گذاشتی
لیام:من همیشه اینجام... "برای تو"(for you)
زین:فکر میکردم قرار روز جدید بدون تو شروع بشه
لیام:هیچوقت بدون من روز جدیدی نمیاد
زین خودش هم این موضوع رو میدونست
Iliya...
YOU ARE READING
it hurt [Z.L]_Completed
Fanfictionفریادی میزنم از جنس سکوت میشنوی ای دورترین نزدیک من؟