🅵🅾🆁 🆈🅾🆄

89 22 2
                                    

لویی:پرستار،پرستار بهوش اومد

پرستار ها توی اتاق ریختن و لویی رو بیرون کردن،هنوز گیج بود نمیدونست کجاست و چیشده
پرستار مشغول چک کردن زین شده بود

زین:شما چتونه؟اینجا کجاست؟

پرستار:آقای مالیک شما توی بیمارستان هستید

زین:برای چی؟من که چیزیم نیست!

پرستار:شما خودکشی کرده بودید

زین:وات؟انی وی مهم نیست چی میگید من باید برم خونه

پرستار:شما تازه خطر مرگ رو رد کردید،نمیتونیم اجازه بدیم از اینجا بیرون برید

زین با صدایی که از خشم پر شده بود داد زد:گفتم من باید از این خراب شده بیرون برم فهمیدی؟

پرستار واقعا ترسیده بود و تسلیم شد
بعد از اینکه دکتر زین رو چک کرد و مطمئن شد خطری تهدیدش نمیکنه رو به لویی کرد و کاغذی رو توی دستش گذاشت

دکتر:این شماره بهترین روانشناسی هست که میشناسم،حتما به اونجا ببرش،این تیغ زدن ها براش مثل عادت شده

لویی:باشه میبرمش

دروغ گفت،خودشم میدونست راضی کردن زین برای همچین کاری به اندازه سیاه شدن آسمان روز غیر ممکنه...

لویی،زین رو به خونه رسوند

لویی:پیشت میمونم

زین:احتیاج ندارم،نگران نباش کاری نمیکنم اون فقط یه اتفاق بود

لویی:زین تو هرهفته داری اینکار رو تکرار میکنی بعد میگی اتفاق بود؟

زین با خشم داد زد:بهت گفتم اتفاق بود،حالا برو و تنهام بذار

لویی رفت،اون خوب راجر رو میشناخت،شخصیت عصبی و همیشه خشمگین زین،کسی نمیتونه با اون مخالفت کنه
زین دو شخصیتی نبود،ولی گاهی اوقات بشدت خشمگین میشد و اسم خودش رو توی اون حالت راجر گذاشته بود

لیام:گفته بودم به خودت آسیب نزنی،نگفته بودم سد بوی(sad boy)؟

زین به سمت صدا برگشت و پوزخندی زد

زین:هه،برگشتی پس،کجا بودی؟

لیام:کارم زیاد شده بود نتونستم دیشب برگردم،وقتی برگشتم فهمیدم باز تکرارش کردی

زین:فکر کردم تنهام گذاشتی

لیام:من همیشه اینجام... "برای تو"(for you)

زین:فکر میکردم قرار روز جدید بدون تو شروع بشه

لیام:هیچوقت بدون من روز جدیدی نمیاد

زین خودش هم این موضوع رو میدونست

Iliya...

it hurt [Z.L]_CompletedWhere stories live. Discover now