🅲🅸🅶🅰🆁🅴🆃🆃🅴🆂

67 20 3
                                    

لیام:برای چی میکشی؟

زین:که دود کنم

لیام:چیو؟

زین:دردامو

لیام:چرا انقدر پررازی سد بوی(sad boy)

زین:شاید...شاید چون یه روز هایی بود که آرزو هام ته نشین شده بودن،وقتی تو اومدی زندگیم رو به هم زدی...الان حس میکنم دوباره ته نشین شدن،همه‌ چی سیاهه

لیام:ولی من که پیشتم

زین:چرا فقط وقتایی که تیغ میزنم برمیگردی؟
یهویی بدون توجه به حرف لیام پرسید

[روزی بودی خنده رو لبم،الان شدی تیغ رو رگم]

لیام:چون درد کشیدنتو دوس ندارم،بهت گفته بودم تکرارش نکنی

زین:نمیکنم

دروغ گفت،میدونست فقط وقتایی که تو خطر هست یا داره درد میکشه لیام به سراغش میاد

لیام:میخوای بریم بیرون؟

زین:کجا؟

لیام:اولین جایی که گرفتار غم داخل چشمات شدم و خواستم شادی رو بهشون برگردونم

زین:بریم

به سمت جنگل رفتن،توی این جنگل آدم های زیادی نمیومدن چون تقریبا ترسناک به نظر میرسید

روی خاک کنار رودخونه نشستن

لیام:اونروز رو یادته سد بوی؟

زین:مگه میتونم از یاد ببرم؟

لیام:همینجا نشسته بودی و سیگارت گوشه لبت در حال سوختن بود،من اومده بودم تا با خودم خلوت کنم چون کمتر کسی به اینجا میاد،وقتی دیدمت محو غم داخل چشمات شدم،اومدم پیشت نشستم و سعی کردم از اون به بعد بشم شادیِ اون چشمای عسلی و پر از راز

زین:سرده

لیام پالتوش رو در آورد و روی شونه های زین انداخت

لیام:تا وقتی من پیشتم هیچ احساسی بغیر گرما و عشق نباید داشته باشی

زین سرش رو روی شونه ی لیام گذاشت و سعی کرد آرامششو از اون بدن مردونه بگیره مثل همیشه

Iliya...

it hurt [Z.L]_CompletedWhere stories live. Discover now