لیام:برای چی میکشی؟
زین:که دود کنم
لیام:چیو؟
زین:دردامو
لیام:چرا انقدر پررازی سد بوی(sad boy)
زین:شاید...شاید چون یه روز هایی بود که آرزو هام ته نشین شده بودن،وقتی تو اومدی زندگیم رو به هم زدی...الان حس میکنم دوباره ته نشین شدن،همه چی سیاهه
لیام:ولی من که پیشتم
زین:چرا فقط وقتایی که تیغ میزنم برمیگردی؟
یهویی بدون توجه به حرف لیام پرسید[روزی بودی خنده رو لبم،الان شدی تیغ رو رگم]
لیام:چون درد کشیدنتو دوس ندارم،بهت گفته بودم تکرارش نکنی
زین:نمیکنم
دروغ گفت،میدونست فقط وقتایی که تو خطر هست یا داره درد میکشه لیام به سراغش میاد
لیام:میخوای بریم بیرون؟
زین:کجا؟
لیام:اولین جایی که گرفتار غم داخل چشمات شدم و خواستم شادی رو بهشون برگردونم
زین:بریم
به سمت جنگل رفتن،توی این جنگل آدم های زیادی نمیومدن چون تقریبا ترسناک به نظر میرسید
روی خاک کنار رودخونه نشستن
لیام:اونروز رو یادته سد بوی؟
زین:مگه میتونم از یاد ببرم؟
لیام:همینجا نشسته بودی و سیگارت گوشه لبت در حال سوختن بود،من اومده بودم تا با خودم خلوت کنم چون کمتر کسی به اینجا میاد،وقتی دیدمت محو غم داخل چشمات شدم،اومدم پیشت نشستم و سعی کردم از اون به بعد بشم شادیِ اون چشمای عسلی و پر از راز
زین:سرده
لیام پالتوش رو در آورد و روی شونه های زین انداخت
لیام:تا وقتی من پیشتم هیچ احساسی بغیر گرما و عشق نباید داشته باشی
زین سرش رو روی شونه ی لیام گذاشت و سعی کرد آرامششو از اون بدن مردونه بگیره مثل همیشه
Iliya...
YOU ARE READING
it hurt [Z.L]_Completed
Fanfictionفریادی میزنم از جنس سکوت میشنوی ای دورترین نزدیک من؟