🅵🅰🆃🅴

62 21 3
                                    

لیام:زین بیا سوار شو باید برگردیم

زین:بذار اینو تموم کنم میام

لیام پیش زین رفت و به سیگار کشیدنش خیره شد

[سوزاندن خاطرات با دود شدن سیگارم،این گستاخانه ترین دهن کجی به سرنوشتیست که به آن محکومم]

سوار ماشین شدن،راه طولانی رو در پیش داشتن برای رسیدن به خونه

زین پشت فرمون نشسته بود

زین:به دنیای موازی اعتقادی داری؟

لیام:قطعا اونجا تو هپی بوی من هستی(happy boy)

چند دقیقه بعد...

لیام:از این جاده متنفرم

زین:چرا؟

لیام:توی این جاده سرنوشت خنده رو از لب هات گرفت سد بوی،همون خنده ای که تلاش زیادی برای کاشتنش کرده بودم

زین سکوت کرد چون نمیدونست منظور لیام چیه،اون کنار لیام بودن رو دوست داشت،ولی جدیدا هوای لیام بدجور بوی سرما میداد

لیام:دوست دارم سد بوی

زین:منم دوست دارم آب رو آتیش

لیام دستش رو روی رون پای زین گذاشت و نوازش کرد

لیام:دوست داری چند تا بچه داشته باشیم؟

زین:یک

لیام:چرا؟تنها میمونه

زین:باید تنهایی رو یاد بگیره،دنیا بیرحمه

لیام سکوت کرد و به جاده نفرت انگیز خیره شد بعد از چند دقیقه دوباره رو به زین کرد

لیام:آخرین بار کی خندیدی؟

[فلش بک]

یک سال قبل...
25 april 2020

زین و لیام توی جنگل نشسته بودن و در حال خوردن صبحونه ای که لیام با عشق درست کرده بود بودن

زین:لیوووومم،همشووو خورردی برا منم بذارررر

لیام:ناراحت نشو زی زی کوچولو

جفتشون بی قید و شرط میخندیدن جوری که تمام رنگین کمان های دنیا با صدای خندشون پدیدار میشدن

لیام،زین رو از پشت توی بغلش کشید و دستشو دور سینه اون پسر حلقه کرد

لیام:زی زی،بزرگترین آرزوت چیه؟

زین:اینکه همه آرزو هام برآورده بشن

لیام:زی زی اذیت نکن،یکی از آرزو هاتو بگو

زین:بعد از اینکه ازدواج کردیم،دو تا دختر کوچولوی با مزه به سرپرستی بگیریم

لیام خنده از روی لبش پاک نمیشد،اون همین امروز توی همین جنگل از زین خاستگاری کرده بود و زین الان داشت رویای بچه دار شدنشون رو توی ذهنش نقاشی میکرد،این فقط زیادی قشنگ بود

لیام از افکارش بیرون اومد و موهای زین رو بوسید:چرا جفتش دختر باشه؟

زین:دختر ها قدرتمندن و همیشه میتونن مثل کوه پشت هم باشن

[پایان فلش بک]

زین دستش که حلقه داخلش بود رو روی دست چپ لیام که حلقه داشت گذاشت و جواب داد

زین:25 آپریل 2020

Iliya...

it hurt [Z.L]_CompletedWhere stories live. Discover now