سردرد های شدید پسر باعث نگرانی تهیونگ میشد
مردی که رئیس سابق جیمین بود به طرف پسر ضعیف تر رفت و دستشو روی شونه ی جیمین گذاشت و رو به تهیونگ گفت
+پارک جیمین یکی از فروشنده های سابق منه، نگاه به جثه ی کوچیک و ضعیفش نندازید پسر فوق العاده کاری هستش فقط از سردرد های شدید رنج میبره
تهیونگ اخماشو توهم کشید و عقب تر رفت
جیمین خیلی ضعیف به نظر میرسید
اون سردردها جوری جیمینو اذیت میکردن که حتی نمیتونست سرشو بلند بکنه و درست و حسابی به تهیونگ نگاه کنه_معذرت میخوام، نمیخواستم اینجوری باهاتون آشنا بشم ، ولی مجبورم دارو مصرف کنم و سریعا برم پیش دکترم اگر مشکلی نداشته باشه من برم
مرد قد کوتاه ، اخماشو توهم کشید و با لحنی که کمی خشم توش بود گفت
+پارک جیمین ، این طرز برخورد با یک رئیس نیست، درسته که من رئیس نیستم ولی تو باید با ایشون درست رفتار کنی
_مشکلی نداره ، من میتونم بهت کمک کنم و ببرمت بیمارستان
تهیونگ با عصبانیت رو به مرد گفت و به جیمین نزدیک شد
اون شرایط دردناکی برای یک جسم ضعیف و البته فانی بود
ولی تهیونگ میدونست با اون درد تنها جسم جیمین نیست که عذاب میکشه و حتما روحش هم دردمنده.پس با وایستادن کنار جیمین نگاهی به مرد انداخت و گفت
+خب فکر کنم کارمون باهم تموم شد ، شما میتونید برید . پولتون به طور کامل پرداخت شده و الان اینجا مال منه ، من جیمینو با خودم به بیمارستان میبرم و شماهم میتونید دیگه اینجا رو ترک کنید
مرد اخماشو توی هم کشید و نگاه وراندازانه ای به تهیونگ انداخت
_متوجهم چی میگید ولی این مودبانه نیست که شما منو همینجوری بندازید بیرون
+بی ادبانه ترش اینه که شما دارید وقت منو برای کمک کردن به یک نفر تلف میکنید
لطفا وقتمو نگیریدتهیونگ با جدیت گفت و بازوی جیمینو گرفت
جیمین که از شدت درد متوجه هيچکدوم از حرف های اون دونفر نمیشد
عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و سرشو تکون داد+من حالم خوب نیست باید برم ، باید خودمو به بیمارستان برسونم تا یک مسکن قوی لعنتی بهم تزریق کنن
پسر کوچیکتر بازوشو از توی دست تهیونگ بیرون کشید و به طرف در خروج رفت که با از دست دادن تعادلش ، تلو تلو خورد
تهیونگ با نگرانی به طرفش دوید و دستشو گرفت
_من میبرمت فقط اجازه بده بهت کمک کنم
YOU ARE READING
MY BRIDE
Fanfictionدو الهه که بخاطر عشقی ممنوعه به بدترین شکل مجازات شدن . کدوم میتونست بدتر باشه ؟ فرشته ی مرگ بودن ؟ یا یک انسان ؟ بدون اینکه چیزی از عشق حقیقیش یادش بیاد ، مثل یک انسان زندگی میکرد ، بدون اینکه بدونه معشوقه اش چندین ساله که دنبالش میگرده . Couple:v...