#پارت چهارم

66 5 1
                                    

- هیچ معلوم هست چه غلطی می کنی ؟ به چه حقی همچین غلطی کردی پسره ی احمق ؟
اینقدری صدام بلند بود که همه از اون شوک لب گرفتن برهان از من در اومدن
+ حالتو خوب کردم کوچولوم
نه نه مثل این که این پسره زبون ادمیزاد حالیش نمیشه ، کلا قدرت درک و شعور نداره
از روی حرص خنده ای کردم
- ببین برهان یه بار حرفمو میزنم پس بهتر خوب بفهمیش
ببین من مثل این جنده های دور و برت نیستم که از سرو کولت اویزون باشم  ؛ من ازت خوشم نمیاد، میبینمت حالم بهم میخوره ،پس از من دور باش ؛ یک بار دیگه سمتم بیای دنیا رو سرت خراب میکنم
لبخندی نشست گوشه لبش
× ای جونم تو فقط دنیا رو خراب کن برام
- درست نفهمیدی احمق ، رو سرت خراب میکنم
پسره هرزه چشمکی زد و رفت سر جاش
با حرص به سمت جام برگشتم نشستم و پوفیی کشیدم
- خدایا اخهه این چه موجودیه افریدی تو پوففففف
سرمو برگردوندم دیدم آیما داره میخنده
- الان چی خنده داره من متوجه نشدم
+ قیافت عالیی شدهه ، کم حرص بخورر ، واییی شبیه لبو شدیی
پوفف تورو خدا رفیق ما باش
من دارم از عصبانیت منفجر میشم این به من میخنده
کل ساعت کلاس برهان احمق داشت بهم نگاه میکرد
سنگینی نگاشو رو خودم حس میکردم
اوفف دیگه واقعا حوصله سر و کله زدن با اینو ندارم
زنگ تفریح با آیما و داوین و رائیک به سمت سالن رفتیم و روی صندلی نشستیم
داوین به سمت بوفه رفت
× شماها چیزی نمیخورید؟!
+ من یه قهوه میخورم
من و رائیکم با تکون دادن سرمون به نشونه منفی اکتفا کردیم
همینجور داشتم به حیاط نگاه میکردم و موهام بازی میکردم که دوباره سر و کله ی برهان پیداش شد
خدایا من چه گناهی به درگاهت کردم این احمق همش جلوم نازل میکنی اخه
- باز چی میخوای از جون من؟!
+ چیزی نمیخوام ، خودتو میخوام خوشگلم
دیگه کفریم کرده بود صندلیمو هول دادم عقب از جام بلند شدم
از برخورد صندلی به زمین توجه همه به سمت ما جلب شد
رو به روش وایسادم  ، قدم تا آرنجش بود ، انگشت اشارمو به نشونه ی تهدید جلوش گرفتم
- ببین برهان خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم ، این دیگه برای اخرین بار  ، فقط یه بار دیگه دور و ور من بپلکی من میدونم با تو
لبخند شیطانی به لب گرفت
ناگهان من از جام بلند کرد و یه دور چرخوند
+ خب نزدیکت شدم ، میخوای چی کار کنی فسقلی ؟
هنوز تو شوک کارش بودم که یه نگاهی به بقیه انداختم که دهنشون باز مونده بود
چندبار پلک زدم و اب دهنم قورت دادم که به خودم اومدم
دستم گرفتم بالا که سیلی حوالی صورتش کنم که دستمو گرفت
+ ببین جوجه ، حالا من حرفامو بهت بزنم ؛ تو که اخرش مال من میشی ، پس اینقدر تلاش بیخودی نکن و ...
هنوز جملشو تکمیل نکرده بود که ،یه دختر قدبلند خوش هیکل با موهای پسرونه توسی و چشای توسی قشنگ به سمتون اومد و وسط حرف برهان پرید
× دستشو ول کن

اوه اوه این برهان بدجور رفته رو مخا😒
البته که آناهل خوشگلم کم نمیاره😌
به نظرتون دختر جدید داستانمون کیه🙊🙉
نکنه آناهل میشناسه🤔😳
به نظرتون بقیش چی میشه؟!😉

خیلی دوستون دارم ، خوشحال میشم نظراتونو بدونم 🥺😍❤

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Aug 19, 2021 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

پروانه مشکیOù les histoires vivent. Découvrez maintenant