#پارت اول

94 7 0
                                    

دست کشیدم به صورتم، چشام باز خیس بود. جای ضربات کمربند روی دستم و کمرم خیلی میسوخت.
ولی سوزشش به اندازه سوزش قلبم نبود . پوفی کشیدم و سعی کردم ذهنمو خالی کنم. پتو رو کشیدم رو سرم و چشامو بستم و به عالم بی خبری رفتم.
صبح روز بد زودتر از همیشه بیدار شدم. به داخل حموم رفتم یه نگاه به خودم کردم ، به چشای ابیم و موهای لخت و مشکی قشنگم که تا پایین کمرم می اومد.
یکم شونشون کردم تصمیم سختی بود ولی خب دیگه اهمیتی نداشت . موهامو جمع کردم و با قیچی بریدمشون.
چشامو که باز کردم موهامو دیگه ندیدم انگار ته دلم خالی شد اشکام سرازیر شدن موهای قشنگم الان تا سر شونم بود
اشکامو سریع پاک کردم و لبخند فیکمو گذاشتم رولبام
از حموم اومدم بیرون تاپ مشکی با شلوار گشاد مشکیم پوشیدم و پیرهن توسیم و کولمو برداشتم و به سمت پایین رفتم
سلام بلندی کردم و ادامه دادم
-من رفتم
+ کجا به سلامتی
-کجا رو دارم که برم ، میرم پیش آیما که بعدش بریم مدرسه
+ مگه من نگفتم دیگه حق نداری بری مدرسه
-تو حق این که منو از درس محروم کنی نداری
اینوگفتم از خونه زدم بیرون و در محکم کوبیدم ، صدای ناواضحش از پشت در می اومد
+ شب که رات ندادم خونه اونوقت برای من بلبل زبونی ...
کم کم داشتم فاصله میگرفتم و صداش ناواضح تر میشد
برای بار هزارم بغضمو قورت دادم، نفس عمیقی کشیدم به سمت در خونه آیما رفتم .....
ادامه دارد.....

پروانه مشکیWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu