part5

124 33 1
                                    

تهیونگ__کوک قول بده بیدار شی باشه؟

کوک__چی میگی؟

تهیونگ__من دوست دارم خب..دوست دارم فقط یدار شو

کوک__من بیدارم ته چی میگی؟

تهیونگ__بیدار شو  خب....بعدش کوک من باش...فقط بیدار شو

تصویر تهیونگ هر لحظه مبهم تر و مبهم تر میشد تا بالاخره محو شد

با ترس از خواب پرید

میترسید خیس عرق بود

از روی بالا پشتت بوم بود

ولی خبری از جیمین نبود ...خبری از تهیونگ نبود

هیچکدومشون نبودن.....هیچکدومشون

خودشو به پایین رسوند داد زد ولی کسی نبود

جین نبود نامجونم همینطور و حتی یونگی

هیچکدوم نبودن

ترسیده بود ...اونا که توهم نبودن بودن؟

نه کوک نمیتونست بدون تهیونگ بمونه

نمیتونست

ولی نه ان توی خونه ی جیمین بود

پس اینا توهم نبوده

تمام دورش رنگی شد

انگار به بعد دیگه ای رفته

صدایی نمیشنید و صدایی ازش خارج نمیشد

هیچ چیز نبود

خالی و خالی

فقط تونست چشماشو به آرومی باز کنه

صدا های نامفهومی میشنید

صداهای گنگ و گیج کننده

پرستار__قربان هفتمین بیماری که توی کما بود هم بهوش اومد این یه معجزه است...

چند هفته بعد*

مشاور__تو میگی اون شیش بیماری که باهات بودن و میشناسی و اسماشونو بلدی ولی اونا چیزی یادشون نیست

کوک برای بار آخر بهشون نگاه کرد

سوراخ عمیقی و توی قلبش حس کرد

به خصوص وقتی تهیونگ بهش گفت چیزی یادش نیست

پدر کوک__من که گفتم پسرم چند وقتی بود که توهم میزد

با چشمای اشکی به پدرش نگاه کرد

کوک__آره آقای مشاور من توهم میزنم

پدر کوک__تمومش کن کوک من حتم دارم اسماشونم از اون بورد مشخصات خوندی

و نگاه خشمگینشو از پسرش برداشت

کوک__جین خیلی مهربونه...همیشه دلش میخواد به همه کمک کنه....دل کسیو نشکونه و اذیتش نکن مثبت بینه....نامجون میخواد خودشو بد بوی نشون بده ولی اینطوری نیست قلب پاکی داره ....هق...مهربونه....هق.....عاشق فوحش دادنه..و(از اون خنده های شیرین که تو اوج گریه میاد سراغت میکنه) همیشه اینکارو میکنه....یونگی خوابالوعه....درسته شاید چیزایی بگه که ناراحتت کنه ولی....ته دلش هیچی...نیس...هق.....جیمین.....خیلی مهربونه...روز اول مدرسه..مهمه رو بغل میکنه...که کسی مثل خودش احساس تنهایی نکنه....هق...تهیونگ....هق...اون......همیشه...میخواد....هق...کمک...کنه....هق

شاید این کلمات برای اون جمع شیش نفر آشنا بود ولی بازم کسی چیزی یادش نبود

کوک با آخرین امید به تهیونگ نگاه کرد

تپش هاشون در یک نگاه گره خورد

تپش هاشون به صدا دراومد

کوک__قول..دادی....قول دادین...هق.....

پدر کوک__تمومش کن کوک این مسخره بازیاتو بس کن از توهم بیا بیرون

کوک__چرا؟
داشت بدون اختیار داد میزد

کوک__چرا؟بهم بگو چرا چرا دست از توهم بردارم مگه کسی تو واقعیت دستمو میگیره؟ آره من توهمی ام....ولی وقتی توهم میزدم...وقتی بهت نیاز داشتم....وقتی میخواستم کمکم کنی...نبودی......هیچوقت...ولی تو به مومات قول دادی...قول دادی دوسم داشته باشی تا آخر

نمیدونم تاحالا دژوا داشتین؟ خب این دقیقا حس هر شیش نفرشونه

حسی که دارن پر از ستاره هاس

که یه جا در یک لحظه

یه قول دوست داشته شدن دادن

قول موندن

و از همه بدتر حال تهیونگه

انگار تپش هایی و گم کرده

کوک نفهمید چی شد...نفهمید کی و کجا فقط وسط اون سالن

صدای افتادن خودشو شنید






های گایز
چطورین خوبین؟
خب احتمالا توی دوپارت دیگه تموم شه
و پارت آخر احتمالا اسماته
ممنون بابت ووت و کامنتتون مرسی که هستین نمیدونم واقعن لایق اینهمه عشق هستم یا نه
خب دیگه دوستون دارم
بخندیننننن

Do not leave me in the arms of realityOnde histórias criam vida. Descubra agora