part 2

5.3K 726 35
                                    

با ضربه هایی که به در اتاق میخورد از خواب  بیدارشدم و چشمای نیمه بازم به سقف  اتاق خیره شدم.

کوک :بیاتو...

درباز شد و خدمتکار وارد اتاق شد .

خدمتکار :جونگکوک شی شام حاضره .

اوه مگه ساعت چند بود؟؟مثل اینکه زیاد خوابیده بودم ، چشمام و به سختی باز کردم و با صدای خواب الودم جواب خدمتکار و دادم.

کوک:باشه ..میتونی بری.

خدمتکار بعد از احترام کوتاهی از اتاق خارج شد .
از جام بلند شدم صورتم و ابی زدم ، لباس هام و مرتب کردم و از اتاق خارج شدم.

به سمت میز شام رفتم ، پدر و مادرم و فرشته عذابم کیم تهیونگ پشت میز شام نشسته بودن ،قبل ازینکه به سمت میز حرکت کنم ،با دیدن  یونگی هیونگ که از در وارد شد با خوشحالی به سمتش پرواز کردم و بغلش کردم.

کوک: هیووونگ

یونگی : چطوری بچه ؟؟

کوک: هیونگ من که بچه نیستم.

یونگی: خیلی خوب بچه!!

کوک: کی اومدی؟؟

یونگی : یکساعتی میشه.

عطر تنش رو بیشار نفس کشیدم ،اغوشش مثل همیشه بوی امنیت میداد و باعث ارامشم میشد ،
درست برعکس برادرش که همیشه باعث ازار و ترسم بود.

از بغلش بیرون اومدم و به سمت میز شام رفتیم قبلش به تهیونگ نگاه کردم که اخماشو طبق معمول توهم کشیده بود و با نگاه سردش به من و یونگی هیونگ نگاه میکرد.

همیشه همینطور بود ، وقتی کسی نزدیکم میشد خشم و عصبانیت تنها حسی بود که میشد به راحتی از چهره اش تشخیص داد.

بارها با این رفتارش باعث عذابم شده بود و بعضی ها حتی از ترس تهیونگ نزدیکم نمیشدن که مبادا خشم کیم تهیونگ بزرگ دامنشونو بگیره.

کنار یونگی هیونگ نشستم قبل از اینکه اولین قاشق غذامو بخورم باحرف تهیونگ دستم وسط راه خشک شد.

تهیونگ : باوکیل هان راجب مشکلی که داشتی حرف زدی؟؟ کاری تونستید بکنید؟؟

پوزخند عمیق زد و چشماش داد میزد که تو درمقابل من هیچکار نمیتونی بکنی .

قاشق وتو ظرف رها کردم و سعی کردم این موضوع رو به نحوی جمش کنم .

بابا: چه مشکلی ؟؟ جونگکوکا چیزی شده ؟؟

با استرس به پدرم که با نگاه جدیش قصد سوراخ کردن روحم رو داشت خیره شدم.

کوک: نه...مسئله مهمی نیست ، یه سری مشکل مربوط به شرکت بود که با وکیل هان رفعش کردیم .

مامان :عزیزم اگر مشکلی هست میتونی به بابات بگی یا از تهیونگ کمک بخوای.

در جواب مادرم پوزخندی زدم و در یک کلمه بحث و تمومش کردم

LOSER Where stories live. Discover now