تهیونگ بی توجه به من که با کمر خم شده به سمت جلو و دستی که روی داشبورد گذاشته بودم ، تمام حواسم درپی مکان رو به چشمانم بود، پیاده شد و با دور زدن ماشین درو برام باز و دستش رو به سمتم دراز کرد.
بالاخره از تصویر نقش بسته پشت شیشه دل کندم و نگاهم رو از دست تهیونگ تا روی صورتش که حالا به لبخند مهربانی مزین شده بود دوختم .
تهیونگ که متوجه سردرگمیم شده بود ، لبخند روی لب هاش رو عمیق تر و برای اطمینانم چشماشو باز و بسته کرد.
تنها با یک یادآوری کوچک به خودم ،غم یک تنه دلتنگی و اشتیاقم رو به زمین زد و حالا تنها دلم دور شدن از این حوالی رو میخواست.
با وجود بیمیلی ، بیش از این تهیونگ رو منتظر نذاشتم و با کشیدن نفس عمیقی دستم و درون دست بزرگ و گرمش جا دادم و از ماشین پیاده شدم .
چندگام همراه با قدمهای راسخ و بلند تهیونگ به سمت جلو برداشتم ، اما زمانیکه با هر قدم به دری که تنها چند متر با ما فاصله داشت نزدیک و نزدیکتر می شدیم انگار پاهام به روی زمین میخ شدن ، از حرکت ایستادم و با این واکنش نگاه تهیونگ که همراه با ابروهای بالا رفته اش بود به سمتم چرخید.
تهیونگ : پس چرا وایستادی؟!
نگاهم با تردید بین صورت جدیش و نمای زیبایی که با چراغ های روشنی که حتی از مسافت دور هم قابل رویت بودن چرخید.
کوک: میریم داخل؟!
تهیونگ: آره
سرم و به چپ و راست تکون دادم و اضطراب بین کلماتی که به سختی روی زبونم جاری میشدن فاصله انداخت.
کوک: من ...نمیام...میخوام برگردم عمارت...همین حالا
دست تهیونگ رها کردم و قدمی به عقب برداشتم ، حتی نمیخواستم به اندازه یک دم و بازدم پا به درون مرداب خاطراتم بگذارم.
برای امشب ظرفیتم تکمیل شده بود و جونی برای سرباز کردن یکی دیگه از زخم هام و نداشتم.
با عجله عقبگرد کردم ، اما قبل از اینکه بتونم در ماشین و کامل باز کنم بازوم از پشت کشیده شد و در توسط تهیونگ با صدای محکمی بسته شد.
اخمی کردم و ناخودآگاه تا جایی که ممکن بود ازش فاصله گرفتم ، کمرم به بدنه ماشین چسبیده شد و برای فرار از نگاه تهیونگ مردمک چشم هام و به یقه باز پیراهنش دوختم.
تهیونگ: چرا دل نگرانی عزیزترینم؟!
نمیخواستم کسایی که تنها به لطف رقم بالای حساب بانکیشون صاحب خاطرات با ارزش من شده بودن رو از نزدیک ببینم ، نفرت از آدمهای غریبهای که حتی به نسبت یک اسم هم ازشون شناخت نداشتم نشان از این بود که من در ضعیف ترین حالت ممکن خودم قرار گرفته ام .
YOU ARE READING
LOSER
Romanceکیم تهیونگ مردِ عاشق و خودخواهی که تو زندگیش برای هیچ چیز به اندازه به دست اوردن پسر عمه اش تلاش نکرده. جئون جونگکوک پسری که از عشق قدیمی تهیونگ چیزی جز حس خشم و نفرت درون قلبش نیست. تو جنگ بین عشق و نفرت کدوم یکی بازنده است!؟ کاپل: ویکوک"یونمین ژان...