part 41

3.2K 327 90
                                    

تهیونگ بی توجه به من که با کمر خم شده به سمت جلو و دستی که روی داشبورد گذاشته بودم ، تمام حواسم درپی مکان رو به چشمانم بود، پیاده شد و با دور زدن ماشین درو برام باز و دستش رو به سمتم دراز کرد.

بالاخره از تصویر نقش بسته پشت شیشه دل کندم و نگاهم رو از دست تهیونگ تا روی صورتش که حالا به لبخند مهربانی مزین شده بود دوختم .

تهیونگ که متوجه سردرگمیم شده بود ، لبخند روی لب هاش رو عمیق تر و برای اطمینانم چشماشو باز و بسته کرد.

تنها با یک یادآوری کوچک به خودم ،غم یک تنه دلتنگی و اشتیاقم رو به زمین زد و حالا تنها دلم دور شدن از این حوالی رو میخواست.

با وجود بی‌میلی ، بیش از این تهیونگ رو منتظر نذاشتم و با کشیدن نفس عمیقی دستم و درون دست بزرگ و گرمش جا دادم و از ماشین پیاده شدم .

چندگام همراه با قدمهای راسخ و بلند تهیونگ به سمت جلو برداشتم ، اما زمانیکه با هر قدم به دری که تنها چند متر با ما فاصله داشت نزدیک و نزدیکتر می شدیم انگار پاهام به روی زمین میخ شدن ، از حرکت ایستادم و با این واکنش نگاه تهیونگ که همراه با ابروهای بالا رفته اش بود به سمتم چرخید.

تهیونگ : پس چرا وایستادی؟!

نگاهم با تردید بین صورت جدیش و نمای زیبایی که با چراغ های روشنی که حتی از مسافت دور هم قابل رویت بودن چرخید.

کوک: میریم داخل؟!

تهیونگ: آره

سرم و به چپ و راست تکون دادم و اضطراب بین کلماتی که به سختی روی زبونم جاری می‌شدن فاصله انداخت.

کوک: من ...نمیام...میخوام برگردم عمارت...همین حالا

دست تهیونگ رها کردم و قدمی به عقب برداشتم ، حتی نمیخواستم به اندازه یک دم و بازدم پا به درون مرداب خاطراتم بگذارم.

برای امشب ظرفیتم تکمیل شده بود و جونی برای سرباز کردن یکی دیگه از زخم هام و نداشتم.

با عجله عقب‌گرد کردم ، اما قبل از اینکه بتونم در ماشین و کامل باز کنم بازوم از پشت کشیده شد و در توسط تهیونگ با صدای محکمی بسته شد.

اخمی کردم و ناخودآگاه تا جایی که ممکن بود ازش فاصله گرفتم ، کمرم به بدنه ماشین چسبیده شد و برای فرار از نگاه تهیونگ مردمک چشم هام و به یقه باز پیراهنش دوختم.

تهیونگ: چرا دل نگرانی عزیزترینم؟!

نمیخواستم کسایی که تنها به لطف رقم بالای حساب بانکیشون صاحب خاطرات با ارزش من شده بودن رو از نزدیک ببینم ، نفرت از آدم‌های غریبه‌ای که حتی به نسبت یک اسم هم ازشون شناخت نداشتم نشان از این بود که من در ضعیف ترین حالت ممکن خودم قرار گرفته ام .

LOSER Where stories live. Discover now