part 24

3.3K 404 12
                                    

قدم هایی که بر خلاف خستگی همچنان بلند و محکم روی زمین صیقلی و تمیز برداشته می‌شد ، اولین صحنه ورودم به داخل عمارت بزرگ و باشکوه مادرم بود.

پالتویی که روی دستم حمل می‌کردم رو به دست خدمتکاری که کنار در ایستاده بود دادم ، بی توجه به سرخدمتکار "کوپر" که با عجله به سمتم می‌اومد ، به سمت پله های مارپیچی عمارت حرکت کردم.

کوپر : خوش امدید اقای کیم!

سری تکون دادم ، انگشتام و روی نرده های طلایی ، که با زیبایی و ظرافت حکاکی شده بود تا ثروت و شکوه خاندان کیم رو به نمایش بزاره کشیدم ، با رسیدن به وسط پله ها ، ایستادم ، به عقب برگشتم و نگاهی به کوپر که با فاصله چند قدم ازم ایستاده بود نگاهی انداختم.

تهیونگ : مادرم کجاست؟!

کوپر : خانم کیم داخل اتاق کارشون هستن!

تهیونگ : خیلی خوب ...لازم نیست همراهیم کنی میتونی بری!

کوپر :بله!

به ارومی از پله ها بالا رفتم و با رسیدن به اخرین اتاق داخل راهرو بزرگ طبقه دوم ، پشت در ایستادم.

دستم و بالا اوردم و ضربه ای به در اتاق زدم ، بعد از مدت کوتاهی ، دستگیره در و پایین کشیدم و وارد اتاق شدم .

رو به پنجره شیشه ای تراس ایستاده بود ، کت و شلوار مشکی رنگش با پوست روشنش تضاد زیبایی داشت و وقار و زیبایش رو دو چندان جلوه می‌داد.
به ارومی به سمتم برگشت و با دلتنگی ای که قرار نبود هیچوقت به زبون بیاره نگاهی به اجزای صورتم انداخت.

تهیونگ :سلام.....

هیونا : بهم خبر نداده بودی که قرار بیای!

تهیونگ : اما از دیدنم سورپرایز نشدی ، انگار از قبل میدونستی !!

چشماش مثل همیشه حسی جز سرمای بی انتها رو نشون نمیداد ، صدای کفش های پاشنه بلندش داخل اتاق پیچید ، همونطور که از کنارم رد می‌شد ، بی توجه به حرفی که بهش زده بودم توضیح کوتاهی بهم داد.

هیونا : الان جلسه دارم ، وقتی برگشتم باهم حرف می‌زنیم!

مکالمه نچندان دوست داشتنی من و مادرم ، بعد از چند ماه دوری ، اینطور به پایان رسید ، سرد و بی احساس درست مثل همیشه!

زن قدرتمندی که هیچ مردی حریفش نبود ، تنها یک نقطه ضعف داشت اون هم من و یونگی بودیم ، شاید در ظاهر زن سرد و مغروری بود که به هیچکس و هیچ چیز اهمیت نمی‌داد اما من میدونستم که با وجود تمام محبتی که به طرز عجیبی از ما دریغ می‌کنه تنها اشخاص مهم زندگیش ما بودیم و من با بی رحمی باید از همین نقطه ضعف سو استفاده می‌کردم.

از اتاق بیرون اومدم، نگاه کوتاهی به کوپر که پشت در اتاق ایستاده بود انداختم ، همنطور که به سمت اتاقم قدم بر می‌داشتم با بی حوصلگی به حرفاش گوش دادم.

LOSER Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ