غار : بخش سوم

673 171 280
                                    

چند روزی از حضور شیچن می‌گذشت و تقریبا هر سه ارباب جوان نیروی کافی برای جنگیدن با لاک‌پشت غول پیکر رو بدست اورده بودن؛ البته نه! جیانگ چنگ هنوز کمی احساس درد میکرد ولی مغرورتر از اونی بود که بخواد تو این شرایط پا پس بکشه؛ برای همین تمام تلاش خودشو می‌کرد تا این درد رو از همه مخفی کنه و خودشو سرحال نشون بده. سخت‌ترین قسمت کار این بود که با این همه درد، سعی می‌کرد هر لحظه با آزاد کردن فورمون هاش مانع رنج و سختی برادرش ووشیان بشه تا اون بتونه با تمرکز کافی تو جنگ با لاک‌پشت بقیه رو همراهی کنه.

شیچن که از طرف عموش؛ لان چیرن وظیفه داشت، مسئله‌ی مهمی رو در مورد کشتن لاک‌پشت با سه ارباب جوان در میون بزاره، بدون معطلی ازشون خواست که دور هم جمع بشن تا موضوع رو براشون روشن کنه.

وقتی که همه حاضر شدن، شیچن صحبت خودش رو شروع کرد: بعد از این مدتی که مشغول مبارزه با لاک‌پشت بودین، حتما تا الان باید متوجه شده باشین که اون میتونه عضو از دست داده ی خودش رو بازسازی کنه؛ بدون اینکه حتی اثری از اون زخم روی بدنش باقی بمونه. اما چیزی که تا الان ازش خبر نداشتین و قراره بهتون بگم اینه که قسمتی در داخل بدن اون هست و وظیفه بازسازی رو بر عهده داره؛ پس اگه بتونیم اون قسمت رو از کار بندازیم، لاک‌پشت دیگ نمیتونه اعضای بدنش رو ترمیم کنه و ما میتونیم برای همیشه از شرش خلاص بشیم ولی اینکه اون قسمت دقیقا کجا هستش رو هیچکس نمیدونه و تنها راه برای فهمیدنش اینه که یه نفر باید وارد بدن لاک‌پشت بشه و اون قسمت رو از بین ببره که خیلی کار خطرناکیه!

مث همیشه ووشیان بدون معطلی به عنوان نفر اول داوطلب شد تا این کارو انجام بده اما شیچن که انتظار اینو داشت، همینطور که شجاعت ووشیان رو تحسین میکرد، خیلی با صراحت مخالفت کرد و گفت: من به ارباب جیانگ فنگ میان، قول دادم که سلامت شما و برادرتون رو تضمین کنم؛ برای همین اجازه نمیدم همچین خطری رو به جون بخرید

ووشیان اخمی کرد اما چیزی نگفت. بعدش شیچن رو به وانگجی کرد و گفت: برادر لطفا تو این کارو انجام بده!

لان وانگجی هم سرش رو به نشونه احترام تکون داد و قبول کرد تا وارد بدن لاک‌پشت بشه.

بعد از اینکه وظایف همه تعیین و نقشه ی نهایی برای جنگ با لاک‌پشت کشیده شد، شیچن پیشنهاد داد تا نوبتی وظیفه‌ی کشیک دادن رو بر عهده بگیرن و منتظر فرصت بشن تا لاک‌پشت دوباره برای غذا خوردن از لاک خودش بیرون بیاد و از برکه فاصله‌ بگیره تا راحت‌تر بتونن باهاش وارد مبارزه بشن.

سه روز از کشیک دادن می‌گذشت اما خبری از بیرون اومدن لاک‌پشت نشده بود. هرچند چهار ارباب جوان باید خودشون رو در حالت آماده باش نگه می‌داشتن؛ چون هر لحظه ممکن بود سر و کله لاک‌پشت غول‌پیکر پیدا بشه و اونموقع دیگ نباید فرصتو از دست میدادن چون معلوم نبود دوباره کی بخواد بیاد بیرون.

lovely life Donde viven las historias. Descúbrelo ahora