فهمیدن امگا بودن

1.1K 207 613
                                    


خشک شده و ترسیده به در اتاق نگاه کرد که لان وانگجی رو دید که با بهت بهش زل زده
ووشیان در حد مرگ ترسیده بود ، فکر کرد " دیگه کارم تمومه نابود شدم  "
وحشت زده با لکنت گفت : به...من...نزدیک نشو



وانگجی درحالی که بوی خوش فورمون تحریک آمیز تنها فرد توی اتاق رو استشمام میکرد ، خشک شده درحالی که دستاش به در اتاق بود به الفای یونمنگی خیره شده بود

وقتی به گفته ی عموش باید پیغامی رو به رهبر حذب جیانگ میرسوند هرگز فکرش رو هم نمیکرد که با رسیدن به اتاق و چند بار پشت سر هم در زدن کسی جواب نده ولی عطر یه امگا رو حس کنه

وقتی عطر امگا رو حس کرد میخواست برگرده و به عموش بگه که کسی داخل اتاق نبود اما تا عقب گرد کرد صدای گریه و ناله ای شنید
وانگجی نمیدونست چرا اما از رفتن منصرف شد و سریع در اتاق رو باز کرد و با دیدن صحنه ای که یه نفر درحالی که لباساش دور اتاق پخش شده و تنها با یه ردا بود که با باز بودن مقداری زیادی از یقه اش ، بخش زیادی از بدنش معلوم شده بود

وقتی به صورت امگا نگاه کرد شوکه شد ، باورش نمیشد که اون بوی تحریک آمیزی که کل اتاق رو برداشته بود و الان به سرعت در حال پخش شدن اون فورمون ها تو محوطه ی بیرون اتاق بود ، برای فرزند خونده ی قوم جیانگ ، وی ووشیان بود

وقتی که وی ووشیان با ترس گفت : به...من...نزدیک نشو

لان دوم گوسو احساس گیجی میکرد

وانگجی احساس عجیبی کرد ، بدنش یهویی گرمش شد . نفس هاش تند و پشت سر هم شده بود
به شدت درد تحریک پذیری رو زیر دلش حس کرد ، تمرکز نداشت
فهمید که توی اولین رات ش رفته اما...اما...

وانگجی وقتی صداهای نفس نفس و ناله ای رو محوطه ی پشت سرش شنید از افکارش دست کشید ، حواسش رو جمع کرد و با استشمام فورمون های  چند الفا در محوطه، سریع در اتاق رو بست و به عقب برگشت و با دیدن چند تعلیم دیده های قوم خودشون ، ناخودآگاه الفای درونش نارضایتی خودش رو با غرشی سر داد

وانگجی نگاه آتشینی به الفای های دیگر انداخت که با بو کردن فورمون های شدید امگای داخل اتاق سست شده بودن

الفای اصیل قوم لان با آزاد کردن فورمون های خودش و مجبور کردن الفای معمولی تعلیم دیده به اون ها مسلط شد و دستور داد : سریع از اینجا دور شید

...

چنگ بعد اینکه سریع از لان شی بیرون زد ، اومد قدم هاش رو تند که لان شیچن مقابل ش ظاهر شد جیانگ چنگ سریع گفت : برو کنار سریع

لان شیچن با تعجب به رفتار ارباب زاده جیانگ نگاه کرد و راه رو براش باز کرد

به سمت لان شی رفت و در رو باز کرد که لان چیرن و رهبر قوم جیانگ رو مقابل ش دید تعظیمی کرد که فنگ میان سریع از کنارش گذشت و رفت
زِووجون با تعجب به عموش خیره شد و خواست حرفی بزنه که عموش گفت : شیچن همراهم بیا

lovely life Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt