Felix
-۲ ساعت بعد
با صدای اروم مینهو کنار گوشم چشمامو باز کردم.
نگاهی به اطرافم انداختم. داخل اتاق نبودیم.
به صورت مینهو خیره شدم
مینهو: خوبی؟ چه اتفاقی افتاده؟
گلومو صاف کردم. هنوز سرگیجه داشتم.
بهم سِرُم وصل شده بود.
فلیکس: چیزی نیست. ضعف کردم.
مینهو: رنگ از صورتت پریده. چطور میتونی بگی چیزی نیست؟
به صورتش بیشتر دقت کردم. ظاهرا حالش خوب بود
فلیکس: تو چیزیت نشده؟
موهای خیس از عرقمو از پیشونیم کنار زد.
مینهو: نه هیچی احساس نکردم. برای همین تعجب کردم.
پس خدارو شکر استفاده از قدرتم روی اون تاثیری نمیذاشت.
نفس عمیقی کشیدمو چشمامو بستم.
مینهو: بهم نمیگی چیشده؟ میدونم همینطوری یهویی ضعفت نمیکنه.
راجب گفتنش مردد بودم ولی حوصله ی بهانه تراشی نداشتم برای همین جوابشو دادم:
- از قدرتم استفاده کردم. بیش از حد استفاده کردن ازش باعث میشه اینطوری شم.
همونطور که روی صندلی کنار تخت نشسته بود بهم نزدیک تر شد
مینهو: چرا ازش استفاده کردی؟
نگاهمو از صورتش گرفتم. نگاه کردن بهش باعث میشد قلبم تند بزنه ولی نمیخواستم قبول کنم احساسی بهش دارم پس خودمو با تفکر اینکه فقط بخاطر چهره ی بی نقصشه قانع کردم.
فلیکس: میخواستم بدونم تو تالار مارها چی میگین.
لحنش یهو جدی شد
مینهو: خب چی گفتیم؟
بعد چند ثانیه مکث و یاداوریش لب زدم :
- راجب معرفی کردن من؛ قدرت احتمالیم و تلپاتی و ایزوله بودن اینجا و درز نکردن اطلاعات به بیرون و محافظت ازم و جشن و ...
پرید وسط حرفم
مینهو: بهم شنود وصل کردی؟
فلیکس: برات متاسفم... فکر میکردم بعد چیزایی که از پشت گذروندیم بهم اعتماد داری.
مینهو: جام بودی باور میکردی؟
پلکامو روی هم فشار دادم
فلیکس: نه. پس برای مدارک بیشتر میتونم بگم اونجا تالار بزرگی با تم مشکی وطلایی بود هفت صندلی دور یه میز طلایی چوبی چیده شده بود و روی دیوارها پر از طرح انواع مارها بود.
بعد ازتموم شدن حرفم بهش نگاه کردم. تعجب کرده بود و یه جورایی خشکش زده بود
فلیکس: حالا باور میکنی یا میخوای بگی بهت دوربین مداربسته وصل کردم؟
نفسشو به بیرون فوت کرد
مینهو: پس واقعا.......... قدرت داری؟
فلیکس: بگی نگی طبق شواهد فکر کنم اره و از وقتی دیدمت دقتش خیلی بیشتر شده.
طوری که انگار داره تو ذهنش فکر میکنه به گردنم خیره شد و دوباره خشکش زد.
دستمو جلوی چشماش تکون دادم:
- هی کجا رفتی؟
مینهو: پس... واقعا...
فلیکس: واقعا چی؟
مینهو:تو شبیه ملکه هانایی؟
YOU ARE READING
District9
Fanfictionژانر : اسمات ؛ تخیلی روز آپ : جمعه کاپل : مینلیکس (لینو و فلیکس) خلاصه: دنیایی که میبینی همه ی اون چیزی نیست که وجود داره. اگه دوتا طالب قدرت کنار هم قرار بگیرن عاشق هم میشن یا رقیب هم؟ چی‌میشه اگه زنده بودنشون به هم وابسته باشه؟ _________________...
