وفای به عهد

31 10 4
                                    

رقص نور ملایم بنفش رنگی روی دیوار های تیره رنگ بار راه می رفت...بوی قهوه و تکیلا باهم مخلوط شده بود و گرم و مست کننده بود....

همهمه ی مشتری ها اجازه نمیداد صدای نرم موسیقی به گوش کسی برسه ولی با این حال سر و صداهاشون آزار دهنده نبود، به عنوان یک بار شبانه زیادی آروم و صلح آمیز بود.

سیچنگ قدم های کوتاهی پشت سر لوکاس برمیداشت و از کنار بازوش محیط بار رو نگاه میکرد... لوکاس انگشت هاشونو محکم بین هم قفل کرده بود و دنبال خودش تا رسیدن به میز موردعلاقه ش می کشید...

وقتی دست دیگه ی سیچنگ برای گرفتن بازوش جلو اومد، پسر بزرگ تر متوجه نفس های سنگینش شد...

- حالت خوبه؟

سیچنگ که تقریبا دست لوکاس رو توی بغلش گرفته بود بهش لبخند زد:

- خوبم... فقط مدت زیادی از آخرین باری که اینجا بودم میگذره!

لوکاس با خنده نوک بینی ش رو لمس کرد و سمت میزی که دقیقا جلوی استیج کوچیک بار بود رفت...

سیچنگ روی صندلی نشست و نفس عمیقی کشید....

- خب حقیقتش.... یکم استرس دارم...نمی دونم واکنشش چی خواهد بود!

لوکاس صندلی شو دقیقا کنار سیچنگ گذاشت و دست دور گردنش انداخت

- دجون زیاد خوشش نمی یاد ما بیایم اینجا اجراشو ببینیم... ولی مطمئنم کون گه از اینکه تو اومدی خیلی خوشحال میشه...

سیچنگ چیزی نگفت و در حالی که با زیپ کت لوکاس بازی می کرد سعی می کرد نفس هاشو منظم کنه. پسر قد بلند متوجه شد که بیشتر از این حرف زدن راجبش باعث میشه دوست پسرش بیشتر استرس بگیره، پس موضوع رو عوض کرد...

- ظرفیت الکلت چه قدره؟

فرایند هجوم خاطرات براش غیرقابل کنترل بود...آدونیس با بی رحمی درست زمانی که فکر می کرد از همه چیز خلاص شده بهش حمله میکرد... تمام تصاویر ریز درشتش از مستی های شبانه ش کنار اون سبز رنگ درخشان جلوی چشمش هاش می یومد و توی سرش می چرخید و تنها سپرش مقابل حمله های ناجوانمردانه ی اون روح سرگردون دست های گرم لوکاس بود که به آروم شروع کرده بود لاله ی گوشش رو نوازش می کرد و باعث شد دوباره به زمان حال برگرده!

- زیاد... دیر مست میشم!

صورت لوکاس آویزون شد و غر زد: نه نگو... من با دوتا شات مست میشم... واقعا باعث آبروریزیه!

سیچنگ بهش نزدیک تر شد و اذیتش کرد: پس نگو که امشب باید تا خونه کولت کنم... یک نگاه به هیکلت بنداز!

لوکاس چشمکی بهش زد و درحالی که از سر میز بلند میشد گفت: پس یکی سبک ترشو میگیرم! چون نمی خوام توی اولین قرارمون مجبور بشی منو تا خونه دنبال خودت بکشی.

RomanceNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ