Chapter 3

250 42 52
                                    

تا الان از پرفسور اسلاگهورن خیلی راضی بود .
اون اخلاق بهتر و حضور دوستانه تری نسبت استاد معجون سازی قبلیشون داشت.

اون بهشون موقع وارد شدن به کلاس خوش آمد گفت و هرماینی و همکلاسی هاش به سمت پاتیل های معجون سازی در گوشه های اتاق جذب شدن.

پلی جوس به وضوح در کنار یک نفر از اونها میجوشید (یک نوع معجونه)

اون به یک پاتیل دیگه نگاه کرد و معجون ویک وریتاسروم و پیدا کرد.

به نشونه ی مخالفت با استادشون بینی شو تکون داد.

اسلاگهورن اجازه می داد چنین معجون های خطرناکی در دسترس دانش آموزان قرار بگیره!

همین طور که پرفسور اسلاگهورن داشت نسخه های اضافه از کتاب معجون سازی و به هری و رون میداد، هرماینی به پاتیل های روبه روش نزدیک تر شد.

برای بررسی کردن پاتیل ها روی انگشت های پاش ایستاد.
به معجون نقره ایی رنگی که در حال جوشیدن در پاتیل نزدیکش بود ، نگاه کرد.

نفس بریده ایی کشید.
آمورتنتیا!

اسلاگهورن ازشون خواست که نوع و اسم معجون هارو مشخص کنن و هر بار دست هرماینی با سرعت زیادی بالا میرفت.

اون گفت : قوی ترین معجون عشق توی کل جهانه.

وقتی اسلاگهورن با سرزندگی راه میرفت ازش پرسید: کاملا درسته ، به نظرم از روی شن مادر متمایزش شناختی ، درسته؟!

هرماینی سرشو تکون داد: و بخارش که توی یه مارپیچ مشخص بالا میره و با توجه به اون چیزی که مارو جذب خودش می‌کنه بوی متفاوتی داره ، مثلا من میتونم بوی علف تازه و کاغذ پوستی تازه رو حس کنم و ....

عسل .
قطره ایی عسل توی یه فنجون چای خوری.

فکش به طور ناگهانی بسته شد.

شاید گفتنش بی ضرر بود.
فقط یه عسله.
چشماش به سمت پسر مو بلوند و رنگ پریده ی کنارش رفت.
دوست داشت بدونه که آیا اون میتونه اعتراف نصفشو با چای صبحشون ارتباط بده یا نه.

دریکو از کنارش به رون خیره شده بود و دقیق نگاهش میکرد.

نه.
احتمالاً حتی یک بارم بهش توجه نمیکرد.

هیچوقت اونطوری که اون میخواست بهش توجه نمیکرد!

______

اونها اونو به تنهایی وارد یه اتاق کردن.

شبیه یک اتاق ملاقات قدیمی بود.

به اندازه ایی بزرگ بود که دوازده میز و صندلی داخلش جا میشد ولی الان دیگه خالی بود.

پرتره هایی که قبلا روی دیوارا آویزون شده بودند سایه های مستطیل شکلی به جا گذاشته بودن.

𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒖𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 (translation)Where stories live. Discover now