*1*

41.7K 3K 449
                                    

امگا در حال نقاشی کردن بود...

با صدای در اتاقش دفترش و بست و با صدای اروم گفت:

+بله؟

خواهر کوچیک ترش که الفا بود اروم وارد اتاق شد!

:تهیونگی؟مهمونا اومدن...مامان میگه بیا پایین!

دختر آورم وارد اتاق شد و به برادرش که داشت میزش و مرتب میکرد نگاه کرد...

دختر اروم بغض شکست و سمت برادرش دوید و بغلش کرد...

:تهیونگی...هق..نمی..نمیشه باهاش ازدواج نکنی؟

تهیونگ اروم چرخید و روی تخت نشست...اشک های خواهرش و پاک کرد!

+ته هیون...گریه نکن!اشکالی نداره مطمئنم جونگکوک آلفا خوبه!بعدشم میتونی هر وقت دوست داشتی بیای پیشم!باشه؟لطفا گریه نکن!الانم بیا بریم پایین...میترسم بابا عصبانی بشه!

دختر سرش و توی قفسه سینه برادرش فرو کرد...

:قول میدی بازم بیای پیشم؟

تهیونگ بوسه ای روی سر خواهرش گذاشت.

+معلومه که میام قشنگم!

چند دقیقه بعد همراه خواهرش اروم از پله ها پایین رفتن...

بعد از سلام دادن گوشه ای از مبل نشست و قایمکی به الفای ایندش نگاه کرد!اون الفا خیلی خوشتیپ بود!
گونه هاش رنگ گرفت...

ته هیون با اخم به خانواده الفاهای خالص نگاه میکرد...اصلا دوست نداشت اون الفا زشت با برادرش ازدواج کنه و جفت بشه!

•••

بعد از خوردن شام پدر و مادر تهیونگ پیشنهاد دادن تا جونگکوک و تهیونگ کمی باهم تنها باشن...

تهیونگ معذب روی تخت نشسته بود و به جونگکوک که با جدیت تمام اتاق و برسی میکرد نگاه میکرد.

_به نقاشی کشیدن علاقه داری؟

الفا پرسید...

تهیونگ ترسیده به پاهاش نگاه کرد....

+ب..بله!

جونگکوک سری تکون داد و روی صندلی رو به روی تهیونگ نشست.

_تو مشکلی با جفت شدنمون نداری؟

جونگکوک با لحن خشک و سردی پرسید.

+حق انتخاب ندارم...شما مشک...

_به شدت!به شدت مشکل دارم!گوش کن...

صداش و صاف کرد و به چشم های تهیونگ خیره شد.

_من..من از امگا ها خوشم نمیاد...همینطور به پسرا!درواقع علاقه ای هم به زندگی مشترک ندارم!باشه؟ما فقط به اجبار خانواده هامون جفت می‌شیم!نه علاقه ای!میدونم شما امگا ها دوست دارین همش الفا تون لوستون کنه!خب...من از این کار ها خوشم نمیاد!..میتونی وقتی رفتیم خونه خودمون با هر کس دلت خواست قرار بذاری!

°!Alpha Jeon!°||°KOOKV°Where stories live. Discover now