~ Runaway Lady

1.6K 539 58
                                    

بانوی فراری


تقریبا یک یا دو ساعت از زمانی که برای صرف ناهار اعلام کرده بودند ، گذشته بود...

و خانم پاتس قبلش به تمام دخترهای باقی مونده توی رقابت گفته بود که حضور برای ناهار اجباری نیست و میتونند به انتخاب خودشون غذاشون رو توی اتاقشون بخورند یا به سالن اصلی به خانواده ی سلطنتی ملحق بشند.

و اینکه هر روز فقط یک وعده ی غذایی به انتخاب خانواده ی سلطنتی ، جمعی و با حضور شاه و ملکه و شاهزاده و تمام دخترانِ رقابتِ انتخاب ، فقط توی سالن غذاخوریِ اصلی صرف میشد.
اما برای وعده ها و میان وعده های دیگه ، اجباری برای حضور در سالن اصلی وجود نداشت...

و فقط خدا میدونست که من چقدر از این خبر خوشحال بودم!

چون نه تنها میتونستم زمان بیشتری خودم رو از هیاهوی قصر و لباس های آزاردهنده پوشیدن و تظاهر کردن به دختر بودن دور کنم...

هم میتونستم تمام وقتم رو بدون هیچ مشغله ی فکری و نگرانی ای با خودم توی اتاقی که بهم قرض داده شده بود ، به خووندن کتابی که اون هم بهم قرض داده شده بود بگذرونم!

و چی بهتر از این؟

چی بهتر از اینکه الان ، به کمک دو خدمتکارِ شخصیم ، که یکی دائم در حال و بالا و پایین پریدنه و دیگری کاملا برعکسِ اون یکی آروم و آدابدانه ، کاناپه ی اتاقم رو روی بالکن کشیده بودم و با کتاب کوچیک و قرمز رنگِ بینوایان مشغول بودم.

البته هرچند اون دو تا وروجک وقتی از تصمیم من باخبر شدند ، کمی مأیوس شدند...
چون اینطور حدس میزدند که دخترانِ دیگه بی شک برای دلبری بیشتر به سالن پذیرایی خواهند رفت و من با موندن توی اتاقم ، انگار میدون جنگ رو برای دیگران خالی کرده بودم!

اما وقتی جعبه ی پیراهن های آستین بلند یا بدون آستین و تی شرت های خوش دوخت و شلوارهای شیک همراه با کفش های اسپرت و راحتی ، به علاوه ی یک نامه از طرف شاهزاده به اتاقم آورده شد ، اون دو نفر انگار تمام غم ها و غرغر کردن هاشون رو در لحظه فراموش کرده بودند و از اینکه شاهزاده شخصا با دست خط خودش توی اون نامه در یک سطر نوشته بود "امیدوارم این لباس ها ، راحتیِ بانویِ فراریِ قصرم رو فراهم کنه." ، کلی ذوق کرده بودند و بالا و پایین پریده بودند!

بماند که چقدر برای کلماتِ بانوی فَراری برای من چشم و ابرو اومدند و شیطونی کردند!

حالا، آستین بلند راحت و لیمویی رنگی همراه با شلوارِ پاچه گشاد سفیدی از بین اون لباس ها انتخاب کرده و پوشیده بودم...

در حالی که تمام گل سر ها و گیره های مو رو از سرم باز کرده بودم و تارهای موهام دوباره بدون هیچ مانعی آزادانه همراه بادی که از بالکن گذر میکرد ، میرقصیدند.

the Princess :::... ✔ Where stories live. Discover now