~ Fluctuations of Emotions

1.5K 520 90
                                    

نوسانِ احساسات

"تق تق؟"

این یونگی بود که با وجودِ باز بودن در اتاق ، توی چهارچوب ایستاده بود و صدای در زدن در می اورد!

به سمتش چرخیدم و با دیدن کتاب قرمز رنگ توی دست چپش ، لبخند کوچیکی زدم.

از همون لبخند هایی که جیسونگ میگفت باهاشون مثل دخترهای با شرم و حیا به نظر میرسم!

تعظیم مناسبی به جا اوردم:
"خوش اومدید شاهزاده."

با دوباره راست ایستادن من ، در حالی که هنوز توی چهارچوب ایستاده بود ، دست آزادش رو توی هوا تکون داد:
"قرار شد با هم دوستانه رفتار کنیم. بیا این تعظیم کردن رو هم بین خودمون نادیده بگیریم...ها؟"

شونه بالا انداختم و اخم کوچیکی کردم:
"

وقت هایی که فقط خودمونیم یا جلوی هر کسی؟"

متقابلا شونه بالا انداخت:
"جلوی هر کسی...اشکالی نداره. فقط جلوی بانوان منتخبِ دیگه رعایت کنیم! نمیخوام همه شون فکر کنند برای من مثلِ توـَند!"

چندبار با گیجی پلک زدم و در نهایت گوشه ی لبم به لبخند یک طرفه ای کش اومد:
"من برای شما چجوری ام...شاهزاده؟"

لحنم شیطون تر از چیزی بود که انتظار داشتم....

پوزخند کوچیکی زد و با پایین انداختن سرش ، دستش رو پشت گردنش کشید:
"تو...فقط...فرق میکنی!"

توی ذهنم گستاخانه جواب دادم: با هزاران دختری که قبلا تور کردی؟ آره. من با تمام اون ها فرق میکنم. چون من دختر نیستم! داح؟

اما چهره م مثل همیشه ریاکارانه ، جوابِ اصلیم رو پشت یک لبخندِ نرم پنهان کرد:
"باعث افتخاره شاهزاده."

جَو داشت زیادی رسمی میشد....

پس با قدم های منظم به سمت تختِ بزرگِ اتاق رفتم و همینطور که بدون در آوردن دمپایی های حوله ایِ سفید رنگ ، بالای تخت نشسته و چهارزانو میزدم ، به یکی از بالشت های گِرد و دور دوزی شده تکیه زدم:
"بفرمایید بشینید شاهزاده!"

پوزخند زد و بالاخره توی فضای اتاق قدم گذاشت:
"دوباره رفتی تو حالتِ رسمی حرف زدن...آره؟"

شونه هام رو بالا انداختم و جواب دادم:
"شاید!"

همینطور که به پایین تخت نزدیک میشد ، با دستی که کتاب رو نگه نداشته بود ، به لباس های تنم اشاره زد و با لحنِ شوخ و به ظاهر آزرده ای گفت:
"من اون ها رو برات گرفتم تا غیررسمی حرف بزنیم! به همین زودی زدی زیرِ معامله مون؟"

the Princess :::... ✔ Where stories live. Discover now