دو تا وروجک
مایرا ، در حالی که دست هاش بی حرکت توی موهام خشک شده بود ، پرسید:
"ب-بانو...مزاح...میفرمایید؟"ابرو هام رو بالا انداختم و به تصویر چشم های درشت شده ش توی آیینه نگاه کردم:
"من؟ نه... جدی بودم."لوسی دستش رو از جلوی دهانش پایین اورد و با نگاه ناباوری به تصویر من توی آیینه گفت:
"یعنی... شما... امروز... با یک نگهبان گَپ زدید؟"با بی خیالی با سر تایید کردم و سرخیِ کمِ رژ گونه رو هم از روی گونه هام پاک کردم:
"آره لوسی... اولش فقط با یکی از نگهبان ها رفتم توی باغ قصر تا قدم بزنم. اما بعدش یکی یکی جمع شدند و در نهایت ، تقریبا یک جمع ده-دوازده نفره بودیم که دور هم میگفتیم و میخندیدیم."چشم های مایرا درشت تر شد و لوسی دوباره با حیرت دهانش رو پوشوند!
ابروهام توی هم رفت و خواستم چیزی بگم که مایرا بلافاصله صندلی من رو به سمت خودش چرخوند و جلوی پاهام روی زانوهاش نشست:
"بانوی من! شما نباید این کار رو میکردید! خودتون باید بهتر بدونید این چقدر بد منظر ـه!"دست هام رو توی دست هاش گرفت و با دلهره و نگرانی بیشتری ادامه داد:
"اینکه یک دختر جوان و مجرد مثل شما که از قضا برای ازدواج با شاهزاده به اینجا آورده شده ، بین چندین مرد غریبه بشینه و باهاشون بگو بخند راه بندازه... خب... این واقعا درست نیست! ممکنه خدمه یا مقامات با دیدن همچون صحنه ای ، به پاکدامنیِ شما تهمت بزنند!"حق با اون بود...
چشم های نگرانش و لحنِ مؤدب و دلسوزش اجازه ی هر گونه مخالفت و سرپیچی رو ازم گرفته بود.اون دختر اونقدر با شرم و حیا بود که حتی جمله های اصلی توی ذهنش رو غیر مستقیم بیان کرده بود; اینکه دیده شدن من با این ظاهر زنانه بین چندین مرد ، که لباس هاشون رو نصفه نیمه در اوردند تا زخم هاشون رو به من نشون بدند و برای من خاطره های خنده دار تعریف کنند ، من رو مثل یک هرزه ی لاس-زن جلوه میده....
احمقانه بود...
چون من همجنس اون نگهبان ها بودم!
ولی فقط خودم این رو میدونستم...
و در حالی که شاید خودم اون صحبت ها رو یک گَپ و گفت دوستانه برداشت میکردم ، شاید اون مرد ها داشتند از وجود یک دختر و دیدن خنده هاش به حرف ها و خاطره هاشون ، به منظورهای دیگه ای لذت میبردند.من همه رو به سوءتفاهم انداخته بودم.
دست های ظریفش رو توی دست هام فشردم و لبخند شرمنده ای به چهره ش زدم:
"متاسفم که نگرانت کردم مایرا... حق با توـه. دفعه ی بعد حتما یادم میمونه و بیشتر احتیاط میکنم."و لحظه ی بعد لوسی بلافاصله صندلی من رو به سمت خودش چرخوند و با رها شدن دست هام از دست های مایرا ، اون دست هام رو گرفت و مثل دوستش جلوی پاهام روی زانوهاش نشست.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
the Princess :::... ✔
Hayran Kurgu༺شاهدُخت༻ جیمین از مرد بودن شرمی نداشت... از یک مردِ متفاوت بودن هم شرمی نداشت. اما نمیتونست بشینه و ببینه که تک تک اعضای خانواده ش جلوی چشم هاش پر پر میشند! پس توی دنیای لباس های پر زرق و برق و جواهرات گرون قیمت غرق شد و خودش رو به جای یک دختر جا ز...