سلاااااام 🖐️
اینم پارت پنجممممم✌️
امیدوارم دوستش داشته باشید ✨😁
√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√
نامجون همینطور که نفس نفس میزد از حرکت دست برداشت و سمت اسپیکر رفت و اهنگ و استپ کرد تا دوباره از اول شروع نشه و بعدش با صدای خسته ای گفت:« یکم استراحت کنید داریم میمیریم.»
نه نامجون اغراق نکرده بود فقط کافی بود یک بار دیگه اون دنس و تکرار کنن تا از هفت پسر چهار تاشون غش کنن و دوتاشون همدیگر و بخاطر برخورد با هم کتک بزنن و نامجون از حرص تشنج کنه!
هر کدوم از پسرا بدن بی جونشون و طرفی از سالن رقص سیاه رنگ کشیدن و نامجون نگاه کلی به اونها انداخت کوک سرش و روی پاهای ته که دراز کرده بودتشون گذاشته بود و چشماش و بسته بود تا کمی ارامش بگیره و ته پنکه دستی خودش و با دست راست گرافته بود و پنکه دستی کوک و با دست چپش براش نگه داشته بود که باعث لبخند نرمی روی صورت کوک میشد.
جیمین نیمه خواب سرش و روی شونه ی هوسوک گذاشته بود و با دستاش که روی زانو هاش بودن پنکه دستی خودش و سمت خودش و هوسوک گرفته بود چون امروز هوسوک پنکه دستیش و خونه جا گذاشته بود ، هوسوکم کمی از جیمین نداشت و سرش و روی سر اون گذاشته بود چرت میزد.
یونگی گوشه ای خودش و پهن کرده بود و سرش تا کمر تو گوشیش بود و تشخیص این که داره دوربین مداربسته ی اتاق کنار اتاق خودش و چک میکنه برای نامجون سخت نبود.
اهسته و خسته به سمت دوست پسر خستش که با لبخند شیرینی دستاش و برای به آغوش کشیدن اون باز کرده بود قدم برداشت و تو اغوشش حل شد و با حس انگشتای جین لا به لای موهاش حس لذت بخشی و درونش حس کرد.
جین:«تو نباید انقدر به خودت سخت بگیری جونا.»
نامجون فقط خودش و بیتر به جین چسبوند و گذاشت لذت اون اغوش به اینچ اینچ بدنش نفوذ کنه.
یونگی خیلی سعی کرده بود با صدا بلند به دختری که از خواب بیدار شده بود ولی تمام سعیش و میکرد تا هنوز خواب به نظر برسه نخنده.
.
.
.
.
در عمارت توسط تهیونگ باز شد و پسرا مثل زامبیا وارد خونه شدن.
همشون خسته بود ولی یونگی به صورت عجیبی انرژی نسبتا زیادی داشت و بلافاصله بعد از ورودش له خونه به حمام رفت و همین باعث تعجب همه شد اونا مخصوصا یونگی اکثرا بعد از تمرین میرفتن می خوابیدن و فقط کوک میرفت حموم(این ی فکت واقعیه)و امروز جوری خسته بودن که کوک تو راه خوابش برده بود و ته اون و بغل کرده بود!
یونگی با سرعت بعد از حمام اب گرم وارد اتاقش شد و تیشرت اور سایز مشکیش و با شلوار راحتی راه راه سیاه و سفید پوشید و بعد از برداشتن کلید اتاق از اتاق خودش خارج شد و جلوی در کناری ایستاد قفلش و باز کرد و مطمئن بود اون دختر باشینیدن صدا قفل پریدهಠ◡ಠ
وارد اتاق شد و با دیدن جسم کوچیکی که زیر پتو پنهان شده و میلرزه لبخندی به کیوتی دختر زد و خودش و روی تخت کنار دختر انداخت و صدا هین دختر رو شنید.
یونگی:«تو میدونی من کیم؟»
دختر جوابی نداد یونگی نگاهی به پتوی بالا اومده انداخت و گفت:«اصلا کسی اینجا هست؟»
ا/ت:«نه»
یهو جلوی دهنش و گرفته میلیون ها فحش نثار خودش کرد.
یونگی بلند شد و در کمد گوشه ی اتاق که ا/ت بعد از بیدار شدنش خیلی یعی کرد درش و باز کنه و یونگی ی عالمه به خاطر تلاشاش که از تو دوربین میدید خندیده بود رفت و دستش و برد بالا ی کمد قدیمی و کلیدی و از بالاش برداشت و چیزی از توش برداشت.
صدایی که ایجاد شد ا/ت و مطمئن کرد چنتا زنجیر دست یونگیه و باعث شد قلب ا/ت به صورت وحشیانه ای خودش به در و دیوار بکوبه.
ا/ت:
نفسم بند اومده بود صدای قدماش بهم نزدیک شدن و چیزی و کنارم انداخت که معلوم بود زنجیراست.
یونگی:«من عادت دارم دخترای دروغگو و تنبیه کنم.»
چرا انقدر صداش اشناست؟!
با کنار رفتن پتو از روم جیغی کشیدم و چشمام و بستم...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
داستان داره جذاب میشه😈
نگران نباشید همونطور که گفتم داستان بی دی اس ام نخواهد بود!
راستی از هفته دیگه مایدول جمعه ها اپ میشه📳
ووت و کامنت فراموش نشه 🤗
Havig Love you all 🥰

YOU ARE READING
Maidol
Fanfictionمافیا+ایدول=مایدول😹 کاپل اصلی:یونگی،ا/ت کاپل فرعی:ویکوک،هوپمین،نامجین ژانر:مافیایی،عاشقانه،اسمات،کمدی،خشن،هپی اند روزهای اپ: جمعه ها📳 خلاصه:ا/ت دانشجو و کیپاپر 23 ساله که برای کمپانی RBW ادیشن رپ داده و قبول شده همه چیز تو خوب پیش میره تا این که م...