part 10

982 195 39
                                    

دالی گایز ...

اول از همه بگم ...:

❌نادیده گرفتن ک..صدستی های رایتر امری الزامیست لطفا رعایت شود

با تشکر سازمان دفاع از حقوق ک..ص دستان❌

دوم : متن چک نشده

^-^ ^-^ ^-^ ^-^ ^-^ ^-^ ^-^ ^-^ ^-^

تیک.. تاک... تیک.. تاک ...تیک.. تاک...تیک....

هر لحضه صدا ها بلند تر میشدن
طوری که حس میکرد هر لحضه پرده ی گوشش پاره میشه

صدای تیک تاک ساعت نوای عجیبی داشت
صدای اصالت ....

صدا های توی سرش بیشتر شد
صدای عجیب تیک تاک ساعت

زمزمه های که هر لحضه بلند تر میشد

زمزمه های پریشون

صدای گریه بچه ها

شیون های مادری که عزادار بچش بود

فریاد های مردی که بدن خونی و بیجون همسرش رو در اغوشش میفشرد و و در نهایت پزیرای مرگی دردناک به امید پیوستن روحش به روح همسرش شد

به ناگه صدا ها بلند تر شدن
..‌بیشتر شدن ...
دردناک تر شدن ...
با جیغ های بلندی که صداشون به اوج رسیده بود...

دستاش رو روی گوش هاش فشرد تا شاید صدا ها کمتر گوشش رو ازار بده اما جواب نمیداد

متوجه چیزی شد

اون صداها توسرش بودن انگار که سعی میکردن چیزی رو بهش یا اوری کنن

یک جنگ ... یک کشتار عظیم ... یک خاطره دردناک
اما نمیتونست بیاد بیاره
نمیتونست...

طوری که انگار خاطرات اون نبودن اما بهش مربوط بودن...

ناگهان صدا ها با جیغ بلندی تو سرش خفه شدن

توی جاش تکون خورد و با پاهای سست از جاش بلند شد سرش رو بالا اورد

به راهروی تاریک روبه روش نگاه کرد

سیاهی محض...

دست های لرزونش رو بهم فشرد و قدمهای نامطمئنش رو به سمت جلو برداشت

پاهاش به شی کوکی گیر کرد و باعث زمین خوردنش شد

لباهاش رو گزید و رو زانو های دردناکش دست کشید کمی به پشت چرخیدو کورکورانه دستاش رو جلو برد تا شی رو پیدا کنه

با لمس شی سردی که حدس میزد جنس چوب باشه رو برداشت با نور شدیدی که ناگهان فضا رو روشن کرد دست خالیش رو جلوی صورتش گرفت و چشماش رو بهم فشرد

لحضه ای بعد با حس روشن بودن فضای اطرافش دستش رو پایین اورد و چشماش رو به ارومی باز کردو با تعجب به فضای اطرافش خیره شد ...

Holy Lotus Where stories live. Discover now